Tuesday, September 4, 2012

شلوارک

تابستون‌ها این ساعت‌ها که می‌شه (پنج و نیم شیش تا هفت و هشت) صدای بازی بچه‌ها دورتادور اتمسفر محل زندگی آدم رو می‌گیره. بچه‌هایی که گاهی از هیچ پنجره‌ای دیده نمی‌شند... صدای چرخ‌هاشون می‌آد روی موزاییک حیاط یا طنین کوبوندن توپ‌های پلاستیکی کم‌باد به دیوارها. همون‌طور که می‌دونید هر چی کم‌بادتر صداش مهیب‌تر.
صدای جیغ دختربچه‌ها هر چند از سر بازی و شادی (و اغلب برای راه گرفتن) باشه، چنان با تعدی و تیزی هوا رو می‌شکافه که انگار داره اون جیغ رو می‌کشه تا زمان رو سوراخ کنه. جیغ‌هاشون اکو می‌شه و تا چند ثانیه بعد از تموم شدن، پرده‌ی گوش آدم رو می‌لرزونه.
فریاد پسربچه‌ها بلند و بم و غلیظ می‌گه: "از جلو رام برو اون ور دیگه" یا "شماها بازی بلد نیستین". این‌گونه به تمام دختربچه‌ها و دختران جوان و زن‌ها اعلام می‌کنه که؛ هیچ کدوم بازی بلد نیستید.
اون‌قدر سرم رو این‌ور و اون‌ور کردم تا بالاخره از پشت درخت‌های حیاطِ‌شون شلوارک نارنجی‌ش رو دیدم.
غیر از چند سال اول زندگی من که به جای آپارتمان در حیاطی پر از گلدون‌های شمعدونی و حوض و موض و این‌ها گذشت، هیچ وقت به طریق اُولی ساکن اولین طبقه‌ی یک خانه‌ی جنوبی ِ رو به حیاط هم نبودیم ولی من اگر جای جیغ‌جیغوی دم‌اسبی بودم سر پسره جیغ می‌کشیدم و می‌گفتم "شورتی" و تندی می‌دوئیدم تو اتاق.

No comments:

Post a Comment