Saturday, November 9, 2013

شما حواس رو بده به رانندگی

اون روز که از بیمه بر می‌گشتیم راننده‌ی تاکسی کاستی از علیرضا افتخاری گذاشته بود. داشت یه آهنگ دامبولی بی‌مزه می‌خوند و در پس‌زمینه‌ی کلمات مبتذلی که بلغور می‌کرد بدترین ترکیب سازی دنیا در حال سنج و سقلمه زدن بود. با این که کلاً از ذات دامبولی/شیش و هشت متنفر ام ولی بدون پیش‌فرض باهاش مواجه می‌شم و به خودم می‌گم بالاخره تعداد زیادی از هم‌وطنات همونا که قرمه‌سبزی دوست دارن و نون سنگک می‌پزن می‌دن دستت و آبگوشت و آش دوغ اختراع کرده‌ن و شهرو برق‌کشی کرده‌ن و اعدامی عفو کرده‌ن اینا رو گوش می‌دن و دوست دارن، پس تو هم گوش کن شاید اون قدرها بد نبود. با این حال از لحظه‌ی اول که آهنگه شروع شد بی‌اختیار و ناگهانی حس کردم چقدر آزاردهنده ست و کاش کر بودم و نمی‌شنیدم، ولی سعی کردم بفهمم چرا. از این طرف به بدترین وجهی صدای افتخاری تو گوش‌ام بود از اون ور مامان‌ام یک‌ریز حرف می‌زد. جداً به حال بدی افتاده بودم. دقیق شدم دیدم یه نوع زجر و شرمندگی ِ توأمان تو صدای افتخاری هست. به عنوان یه خواننده مطلقاً برام جالب نیست و کارهاش رو دنبال نکرده‌م ولی دست‌کم سه بار سه قطعه‌ی آوازی فوق‌العاده خوب ازش شنیده‌م که من رو تکون داده و به مذاق استادانه/مَستِرمذاق و دریافت‌گر حسی ِ یونیک‌ام خوش اومده. منظورم از آواز دقیقاً همون آواز اه و نه تصنیف‌خوانی.
صداش می‌تونه خیلی قوی و رسا باشه ولی تو این کاست دامبولی انگار از سر اجبار داشت فقط روخونی می‌کرد و به نظر می‌رسید حتی دل‌پیچه داشته باشه و در حال عذاب نشسته باشه بخونه.
داشت بر طبق تصور عمومی آهنگ شادی می‌خوند ولی شادی‌ای حس نمی‌شد، شور و شوق رو که اصلاً ولش کن. منظورم این نیست که غمگین می‌خوند. غم خودش کشش و جذابیت داره و یه اجرای خوب غمگین می‌تونه واجد کیفیت بالایی باشه و آدم رو به خوشی یا سرخوشی برسونه... منظورم این هست که تباه‌شده می‌خوند. صداش انگار پوسیده بود و فناشده.
مثل ته‌دیگ لوبیاپلویی که سوخته باشه و بشینی بالاسرش غصه بخوری که وای کاش نمی‌سوخت می‌خوردیم در مورد اون مدل منحصر به فرد خوندن می‌شد گفت کاش نمی‌خوند راحت راه‌مون رو می‌رفتیم. گوشام رو علناً با دو دست گرفته بودم که از تباهی‌ش در امان باشم. یه آهنگ تموم شد و بعدی شروع شد. وای... حتی در اوج تباهی هم هیچ پیچش و فراز و فرودی نداشت. مثل مرداب بود. همون‌طور منحط و یکنواخت آهنگ بعدی رو خوند.
خیلی سال پیش از یه منبع موثق شنیده بودم که افتخاری یه دختر بیمار داره و هر هفته باید پول زیادی برای درمان مشکل دخترش خرج کنه. منبع عقیده داشت دلیل خز شدن و دامبولی خوندن افتخاری اضطرار اه. می‌خواد مطمئن باشه که درآمدش از سر فروش کاست‌هاش قطعی و مستمر اه. من نظری در این مورد ندارم. از این خبر هم مطمئن نیستم. شاید اصلاً شایعه ست. ولی حتی اگر دامبولی نپسندم باز می‌تونم تشخیص بدم کدوم دامبولی خوب اه، کدوم بد اه، کدوم افتضاح. مسئله این اه که افتخاری شاگرد خوبی برای کله‌گنده‌ها بوده و اون طور که شنیدیم "صدا"ی خوندن داره پس می‌تونه مسخره‌ترین دامبولی رو خوب و تمیز اجرا کنه و به عنوان کسی که سال‌ها ست می‌خونه و تجربیاتی داره، یه نظارتی رو سنج و سقلمه‌ها انجام بده. شاید هم از بعد از این که به دلیل بغل کردن احمدی‌نژاد بقال محل به‌ش جنس نمی‌فروخت و نونوا به‌ش نون نمی‌داد چنان دلگیر شده که صدا رو از کف داده.
جدا از این که چقدر این طرد کردن ِ خودجوش مردمی! کار سخیف و ضربه‌زننده‌ای اه، از اون طرف مونده‌م تو کار مردمی که از بی‌سلیقگی و تنزل کیفی این‌قدر استقبال می‌کنن. مشکلی در خریدن کاست نیست، بالاخره افتخاری واسه خیلیا مهم و جالب اه و یه سری مشتری دائمی داره که کاست‌هاش رو می‌خرن، یکی‌ش پدر خود من. مشکل این جا ست که بارها گوش می‌دن و از تباهی لذت می‌برن. حال‌شون بد نمی‌شه، چون رادار "درک" رو فعال نکرده‌ن. همون اه که بعد از بار اول نمی‌ندازنش کنار بل‌که بارها اون کاست رو می‌ذارن تو ضبط باهاش فاز می‌گیرن و تازه تبلیغش هم می‌کنن. انحطاط مردم گوش دادن داره؟ دست زدن داره؟ کسی بدون هیچ میل و رغبتی داره پشت میکروفون ضجه‌ی پنهانی می‌زنه و عذاب می‌کشه و این طرف آقا داره پشت فرمون قر می‌ده.

No comments:

Post a Comment