Saturday, January 31, 2015

کاج

کاش سوار آن کشتی بودم که تو می‌رانی
شب‌ها آرزو می‌کنم خوابی را که می‌خواهم، ببینم
امروز باد شدیدی می‌آمد
باجه‌ی خودپرداز و خودسر و خودپسند آن وری رسیدش تمام شده بود (مگر ممکن است؟)، پول به کارت نمی‌رفت
(این جور وقت‌ها دوست دارم دست‌ام را به دیوار بگذارم و سرم را تکیه بدهم به دست وَ زاری‌کنان بگریم و یقه‌ی خودم را جر بدهم
ولی اگر این کار را بکنم همین مردم میکروبی و بوگندو که با دهان باز سرفه و عطسه می‌کنند وَ از تمدن فقط حق رأی را بلد اند، یهو سر خر را کج می‌کنند می‌آیند جلو می‌گویند این همه باجه‌ی دیگر هست
بابا من این باجه را انتخاب کردم و با من سرگرانی کرد
اگر این گریه ندارد پس چی گریه دارد؟)
باجه‌ی این وری تا من رسیدم دم‌اش یک پسر از این مهندس‌‌مانندها جلوتر رسید و چسبید به‌ش
همه چیز این کره‌ی خاکی دستمالی‌شده ست
منتظر ایستادم، باد داشت من را از زمین می‌کند
باد پیچید توی گوش‌ام و سر چرخاندم، خوشبختانه آفتاب چشم‌ام را زد
راه که می‌رفتم باد تصمیم‌اش را گرفته بود
مانتو می‌خواست از بغل فرار کند

حقوق‌ها زودتر از آن که فکر کنی از حساب‌ها فرار می‌کنند
حسابِ به ته‌رسیده احساس بدبختی خوبی به‌م می‌دهد
و پیروزمندانه به خودم می‌گویم تموم شد، تا قطره‌ی آخر بذل و بخشش کردی و از فردا باید گونی بپوشی
این یک لوپ است (مثلاً... وگرنه اصلاً لوپ چه کوفتی هست اصلاً؟)، که مثلاً قمرالملوک وزیری هم توش افتاده بود
هی می‌خواند، پول می‌گرفت، می‌داد به این و آن وَ سپس دست‌افشانی می‌کرد
می‌گویند در تنهایی و فقر مرد و فقط بقال‌های محل رفتند تشییع جنازه آن هم چون خرما آن زمان ارزان بوده
مردم می‌گویند کوه دماوند پیدا ست پس نتیجه می‌گیریم هوا تمیز است
خدایا مردم چرا این قدر خر اند؟ و ابله؟ و بی‌مقدار؟
این همه سال تکامل را نظاره کردی تا به جایی برسیم که "کوه پیدا ست، هوا تمیز شده، به به هوا بهاری شده؟"
برای من چه اهمیت دارد که کوه‌ها پیدا ست؟ من می‌خواهم راحت نفس بکشم
(بابا هر چی می‌خوام را به من نمی‌دهند ولی متأسفانه به بغل‌دستی‌م می‌دهند
تا ببینم و غصه بخورم (یارو قاطی کرده))
و روی آب‌دهن و ان‌دماغ هموطنان‌ام راه نروم
و طرف آشغال دست‌اش را محض رضای خدا یک بار بندازد توی سطل، شاید خوش‌اش آمد و ادامه داد

دوست دارم سوار یکی از آن برج‌های دوبی باشم
از آن بالا شهر بی‌هویتی را ببینم با منظره‌ای طبق فرمول
و همه‌ی این شیشه‌ها و فلزهای بی‌تاریخ که زیر آفتاب، لخت و یکدست اند
دورتر شن و ماسه ببینم وَ دریا
و فکر کنم چرا هر جا می‌رسم یکی قبل از من به‌ش چسبیده
تنها راه این است که مثل این کفش‌هایی که بندشان به هم گره خورده
مثل یک اثر ماندگار و جاودانی روی سیم برق کار گذاشته شوم
این کفش‌ها را آدم فضایی‌ها یا اعضای یک فرقه‌ی خاص با صرف وقت و انرژی زیادی روی محل مورد نظر کار می‌گذارند وگرنه آدم که دسترسی به آن جاها ندارد عزیز من
چه کسی می‌تواند یا می‌خواهد کفش خود را چنین جایی پرتاب کند؟
آن‌ها مانیومنت هستند
جای همه دقیق است و همه دوربین دارند وَ من هم یکی می‌شوم با دوربین تا از آن بالا تماشا کنم
ببینم بالاخره چی...
بله هنوز کلی سیم هست که اشغال نشده
ولی شرط می‌بندم مال محله‌ای که من نشان کرده‌ام اشغال شده

No comments:

Post a Comment