Sunday, February 17, 2013

صلیب خونین

برای این که ثابت بشه هنوز حال‌ام بد اه (انگار کسی شک داره که بد اه و اگر هم داشته باشه، حیثیت من سر این قضیه در خطر باشه!) می‌خوام به خوابی بپردازم که دیشب دیدم، با شرکت افتخاری جرمی آیرونز.
جایی را تصور کنید بدین شکل؛ محراب و صحن مرکزی یک کلیسای قدیمی و غبارگرفته (تِم ثابت خواب‌های اخیر). کنار این محراب اتاقکی شیشه‌ای وجود داره که من و جرمی توش هستیم. جرمی روپوش آزمایشگاه پوشیده و عینک اسلیپی‌هالویی به چشم داره. نمی‌دونم داره چه غلطی می‌کنه یا رو چی آزمایش می‌کنه. کِی تو فیلماش معلوم بوده داره چه غلطی می‌کنه که تو خواب معلوم باشه؟

روبروی محراب جایی که قرار اه مجسمه‌ی عیسای بر صلیب و مریم باکره دیده بشه یه پرده‌ی سینما نصب هست که داره چیزی نشون می‌ده. ما که نفهمیدیم چی اه ولی جرمی یه چی دید که انگار برق گرفت‌اِش. من هم که تو خواب‌هام فقط تماشاچی ام، دست به سیاه و سفید نمی‌زنم. کلفتی بس اه، می‌خوام تو خواب خانومی کنم.
صحنه‌ی بعد جرمی برهنه افتاده رو صندلی‌های کلیسا. فقط همون تکه پارچه‌ای دور بدن‌اِش هست که همیشه دور مسیح هست... که تازه تو مسیح اسکورسیزی همون هم نیست. انگار تازه از صلیب پایین‌اِش آورده‌ن و خونی‌مالی و داغون و از هم دریده درازش کرده‌ن رو یه پارچه رو صندلی‌های جلویی. دست‌های خونی‌ش رو مشت کرده و با ارتفاع اندکی، بالاتر از قفسه‌ی سینه‌ش نگه داشته و داره می‌لرزه. هنوز پرده داره چیزی پخش می‌کنه و نور آبی‌رنگی می‌ندازه رو نور غالب صحنه که یه زرد خفه‌ی غبارآلودی اه.
کشتم خودم رو با غبار. بابا تهران غبار دارد، من هم بهِ‌ش حساسیت... به سبک گزارش‌های بی‌بی‌سی فعل دوم رو حذف کردم. چقدر هم بدم می‌آد از این سبک‌شون.

نگاه می‌کنم می‌بینم یک پاش آش و لاش شده و از قسمت ران کنده شده. دو تا راهبه (به لحاظ لباس)، بی‌صدا بالا سرش حرکت می‌کنن و پارچه‌ی زیر جرمی رو جوری بالا می‌گیرن که پا نیفته. با لبه‌ی دیگه‌ی پارچه خون‌ها رو پاک می‌کنن و من مطمئن می‌شم که جرمی خوب می‌شه چون داره می‌لرزه و دارن خوناش‌و پاک می‌کنن.
سوئیچ به صحنه‌ی بعد؛ به خودم می‌گم دیدی خوب شد بر گشت سر کارش؟ گردن‌اِش رو با چسب پهنی به تنه محکم کرده‌ن. با ایراد راه می‌ره، ولی سالم و بدون هیچ جراحت یا خون. روپوش‌اِش رو پوشیده و داره به کارهای آزمایشگاه تاریک و مرموزمون کنار پرده‌ی همیشه‌روشن محراب کلیسا رسیدگی می‌کنه.

No comments:

Post a Comment