Friday, January 26, 2018

کنجد و سوسن‌ها


کتاب را باز کردم که بخوانم. آه که چه کار سخت و شیرینی، چه مسیر پر تلاطمی، چه زندگی‌هایی، چه چیزها بشنوم، چه تصویرها ببینم، چه اشک‌ها بریزم. بعد از این همه سال حالا این خودش بود که ازدست‌رفته و بازیافته، آمده بود در خانه را کوبیده بود و روی پای من نشسته بود. به مقدمه و دیباچه نرسیده، چند صفحه معرفی نویسنده بود؛ در کدام سال چه کرده و چه شده. این چند صفحه انگار در اتاقی کم‌نور با کفی چوبین و قهوه‌ای نگاشته شده بود، در شعاع بی‌رمق و بیمار یک چراغ گازی و نور شمع‌های روی طاقچه‌ی شومینه. از سر و شکل اتاق می‌شد فهمید که در اتاق کناری تابوتی هست که جسد سرد و بی‌رنگ نویسنده در آن قرار دارد و دورتادور بدن‌اش با گل‌ها و ابریشم تزئین شده است. گل‌های تازه و زرد و بنفش و نباتی در تضاد با پوست رنگ‌پریده و خاکستری پلک‌اش که حالا محکم و عمیق روی کُره‌ی برجسته‌ی چشمان‌اش نشسته‌است و سایه‌های تندی که زیر استخوان ابرو افتاده‌اند اطمینان می‌دهند که این چشم‌ها دیگر گشوده نخواهند شد. لب‌ها محکم به هم دوخته شده‌اند و گوشت و پوست مثل یک پارچه‌ی ضخیم و استوار، بی‌حرکت اند. آن چند صفحه معلوم کرد که بعد از به دنیا آمدن و درس خواندن و شروع به نوشتن کردن، یک زمانی کتابی از انگلیسی ترجمه کرده به نام "کنجد و سوسن‌ها" و بعد نویسنده‌ی آن را دنبال کرده و باز هم ازش ترجمه کرده و حتی رفیق شده و خوش‌اش آمده و تأثیر گرفته. برای من طبیعی بود که قفل کنم و دیگر نتوانم جلو بروم. کنجد و سوسن‌ها سنگین و آهنگین بود و با باقی ترکیب‌ها فرق می‌کرد. مثل طناب دور دست و پا می‌پیچید و گره می‌خورد. این واژگان در سرم تبدیل به تصاویر شدند و مثل یک بالن، در آن هواها دمیده شد تا این که بزرگ شد و تمام نیمدایره‌ی مغزم را پوشاند. تمام لطافت‌هایی که با خارها و خراش‌ها همنشین شده بودند جفت جفت سوار بالن شدند؛ گزگز صورت که در بالش سرد زمستان فرو می‌رفت، برف روی شاخه‌های کاج، پاچه‌ی شلوار بلند و گشادی که با هر قدم ممکن بود به خیابان خیس ساییده شود، دست‌هایی که شب‌ها با دقت و ابتکار یک سوزن، زیر پتو و لباس دنبال حفره‌ها و بلندی‌ها و ناشناخته‌های بدن می‌گشتند. باران گرفت، تور روی ساتن، پنجره‌ی ساختمان‌های بلند، تپه‌های خشک، مه صبحگاهی، پرتوِ آفتاب روی سنگ‌های نمدار، صخره‌ها در دریای شن، پوست گوسفند در خون، چنگک و انبار کاه. همه چیز انگار سوار کشتی نوح بشوند و از طوفانِ زمان سنگر بگیرند در بالنِ این دو کلمه نشستند و دژ و باروی باقی خاطرات ویران شد.

نان بوی کپک می‌دهد
کلمات را جستجو کردم. چیزی پیدا نشد. کتاب ترجمه نشده بود و قاعدتاً در بازار هم وجود نداشت. این کلمات که از صفا و اصالت سرشار اند و این همه در شکل فارسی‌شان زیبا هستند، به طرز ناروایی آن قدر در شبکه‌ی جهانی فارسی‌زبان غریبه بودند که از صفحه‌ی جستجو به گزارشی پر از آه و فغان درباره‌ی کپک کنجد و بوی نان رسیدم. البته خواهید دید که گزارشی خواندنی بود و سبک نگارش و ساختار پله‌ای و لحن حماسی و جورکش‌اش آدم را یاد اعتراض‌نامه‌ای می‌انداخت که مارتین لوتر با خون دیده روی کاغذ نگاشت و با میخ به سردر کلیسا کوبید و با جان پای‌اش ایستاد.
مردم خسته از نامرادی‌های روزگار و شاکی از بخت و قسمت تمام تقصیرها را به گردن کنجد نانِ (به قول خودشان) سنگگ و بربری‌های بی‌زبان انداخته بودند (+

نان بوی کپک می‌دهد، نان تازه است اما بوی کپک می‌دهد.
نان بوی کپک می‌دهد و هیچ یک از ۶۴۶ نانوایی زنجان که آن را پخت می‌کنند، این بو را حس نمی‌کنند.
نان بوی کپک می‌دهد و مردم نانی را مصرف می‌کنند که تازه است ولی بوی کپک می‌دهد و هیچ رنگ و بوی دلپذیری ندارد.
نان بوی کپک می‌دهد و مردم نمی‌دانند این بوی کپک از کجا ست و به چه دلیلی باید به چنین نان‌های بی‌کیفیت، از این پس پول بیشتری بدهند.
"مثل قدیم بوی نان تازه نمی‌دهد"، این سخن مرد جوانی است که نان بربری تازه به دست دارد و از نانوایی چند قدم دور شده‌است و آن را بو می‌کند.
"محمد صدرا سودی" افزود: من نمی‌دانم کنجد کپک‌زده چه بویی می‌دهد، اما نان‌ها چند سالی ست که بوی سوختگی و زُخم (یادداشت نگارنده: !) می‌دهند.
نان بوی کپک می‌دهد، پیش از این نیز بوی کپک می‌داد اما مردم آن را به حساب پایین بودن کیفیت نان می‌گذاشتند تا آن‌که قیمت‌ها افزایش یافت و قیمت هر لواشِ ۱۲۵ تومانی ۱۶۰ تومان، بربریِ ۳۵۰ تومانی ۴۵۰ تومان، و سنگگِ ۴۰۰ تومانی ۵۲۵ تومان شد.
قیمت انواع نان در زنجان در حالی افزایش یافت که عموم مردم انتظار افزایش کیفیت آن را داشتند درحالی‌که نه تنها این انتظار برآورده نشد بلکه مشکلی نیز بر مشکلات مردم در این خصوص اضافه شد و آن تأمین پول خرد لازم برای خرید نان‌ها با قیمت جدید بود.
چگونه می‌توان ۱۰ تومان را در شرایط کنونی که پول‌های خرد در شهر زنجان کمیاب است برای خرید فقط یک قرص نان لواش پیدا کرد؟
این سؤالی بود که مردم از خود می‌پرسیدند و درحالی‌که از نرخ‌های تعیین‌شده ابراز نارضایتی می‌کردند، از سر ناچاری برای تهیه‌ی نان روزانه‌ی خود بار دیگر سراغ نانوایی‌هایی می‌رفتند که خود در دریافت قیمت نان مستأصل بودند! در گیر و دار همین سردرگمیِ نانوایان و خریداران نان در دریافت و پرداخت قیمت نان‌ها بود که بهترین راه حل به نظر نانوایان و مصرف‌کنندگان، استفاده از کنجد تشخیص داده شد.
اگر زمانی خریداران نان بربری و سنگگ برای نان‌های خود تقاضای کنجد از شاطر می‌کردند امروز باید خریدارانی که تمایل به مصرف کنجد ندارند تقاضای نان بدون کنجد را به طور رسمی به شاطر اعلام کنند چرا که همه‌ی نان‌هایی که پخت می‌شود کنجددار است مگر آن که خلاف آن تقاضا شود.
نان بوی کپک می‌دهد، بوی کپک کنجدهایی که مصرف‌کننده باید به اجبار مصرف آن را به جان بخرد چرا که نانوا نان بدون کپک نمی‌فروشد.
"من کنجد دوست دارم، اما مزه‌ی کنجدی که روی این نان‌ها است با نوع تازه‌ی آن فرق می‌کند"، این را زنی که در مقابل در خانه‌اش ایستاده و قصد باز کردن قفل آن را دارد و در دست دیگرش، سنگگِ دو رو کنجد را به دست گرفته است، گفت.
"سوسن رسولی" اضافه کرد: نمی‌دانم که کنجد این نان‌ها در چه شرایطی نگهداری می‌شود، اما می‌دانم که بابت همین کنجدی که در دو طرف نان پاشیده شده است، ۲۰۰ تومان پول اضافه داده‌ام. نان بوی کپک می‌دهد و این بوی تند نشان می‌دهد که کنجد تازه نیست، یا اگر تازه هم باشد در شرایط بهداشتی خوبی نگهداری نمی‌شود که چنین بویی را می‌توان از آن استشمام کرد.
نان بوی کپک می‌دهد و اکثر نانوایی‌هایی که مورد بازدید رییس اتحادیه‌ی نانوایان قرار گرفته است، به گفته‌ی رحمان قنبری از کنجد تازه استفاده می‌کنند.
قنبری تأکید می‌کند: تا کنون در نانوایی‌هایی که مورد بازدید قرار گرفته‌اند، کنجد کهنه پیدا نکرده‌ایم.
نان بوی کپک می دهد و هیچ کس آن را احساس نمی‌کند، شاید چون نمی‌دانند کنجد کپک‌زده چه بویی می‌دهد.
"بوی کپک می‌دهد، نان تازه است، اما بوی کپک می‌دهد"، این را پیرمردی می‌گوید که خود فروشنده‌ی خشکبار است و هر روز صبح و عصر نان تازه‌ی کنجددار می‌خرد.
از گفتن نام‌اش خودداری می‌کند و به سخن‌اش ادامه می‌دهد: کافی است کنجد تازه را بو کنید و بعد هم نان کنجددار را، آن زمان متوجه می‌شوید، نان بوی کپک می‌دهد. نان بوی کپک می‌دهد و بحث بر سر میزان مصرف کنجدی که در شرایط نامناسب در نانوایی‌ها نگهداری می‌شود به جای خاصی نرسیده است که متولیان این بخش از بالا رفتن قیمت این افزودنی مجاز سخن می‌گویند.
"نان بوی کپک می‌دهد، اما کنجد تازه بوی کپک نمی‌دهد، نانوایی‌ها به طور معمول کنجد را استفاده می‌کنند و شاید فرصتی برای بررسی کپک‌زدگی این ماده نداشته باشند"، این سخن را می‌توان از زبان یک عمده‌فروش خشکبار شنید.
نان بوی کپک می‌دهد و "در گذشته نیز شکایاتی مبنی بر استفاده‌ی متصدیان واحدهای نانوایی از کنجد کپک‌زده گزارش شد که در زمان کوتاهی با واحد متخلف برخوردهای لازم انجام شده است" این جمله را ناصحی می‌گوید. نان بوی کپک می‌دهد و اما انگار کسی بوی کنجد کپک‌زده‌ای را که در شرایط نامناسب بهداشتی در اغلب نانوایی‌ها نگهداری می‌شود، احساس نمی‌کند.
نان بوی کپک می‌دهد و مردم نانی را مصرف می‌کنند که می‌دانند بوی کپک می‌دهد، تازه است اما هیچ رنگ و بوی دلپذیری ندارد.

اکنون می‌توان فهمید چرا مردم اخیراً انقلاب کرده‌اند. قلب‌ام برای زنجانی‌ها تکه پاره شد و نمی‌توانستم تصور کنم چطور با این معضل کنار می‌آیند. کور اید؟ نمی‌بینید؟ شهر را بوی کپک فرا گرفته بوده است. خاک بر سرمان. روا ست اگر بمیریم و مملکت را هم با خاک یکسان کنیم. دل‌ام چقدر برای قنبری سوخت. همیشه هم این قنبری‌های بیچاره هستند که باید جوابگو باشند. تمام شهر یک‌صدا تکرار می‌کنند نان بوی کپک می‌دهد نان بوی کپک می‌دهد نان بوی کپک می‌دهد و او هر چه می‌گردد منبع بو را پیدا نمی‌کند. از آن طرف مردم می‌گویند ما اگر جمله‌ی نان بوی کپک می‌دهد را این همه بار بر سر سنگ فریاد زده بودیم از شرمندگی و شرم آب می‌شد چطور آقای قنبری از شرم این اتفاق خودش را حلق‌آویز نمی‌کند و عمق فاجعه را متوجه نمی‌شود؟ حق هم دارند. موقعیت خطیری ست. آن قدر عزا بر سرشان ریخته‌اند که فرصت زاری ندارند.

علیه تکرار (۶۵۷ پنجره از یک گونه، ‌بدون آن که هیچ چیز این یکسانی را در هم بشکند. تزئین شما این‌چنین یکنواخت است)
این بار با کلمات زبان بیگانه جستجو کردم و یافت شد. کلید حل معما؛ کنجد نماد گنجینه‌های پنهان در کتاب‌ها ست و سوسن‌ها نماد خلوص و زیبایی. کنجد همان دانه‌ی جادویی قدیم است که درهای خزانه‌ی شاهانه‌ی دانایی و حکمت سالیان را که در کتاب [شب‌های عربی] گرد آمده است باز می‌کند و دانایی راهنمای زیبایی و سپیدی ست.
کتاب یک کلاسیک قرن نوزدهمی معرفی شده بود که درباره‌ی طبیعت، فرهنگ، خانواده و وظایف زنان و مردان است. در آن، زنان نقش خود را دارند و راهنمای اخلاقی مردان هستند و از پدر و مادر دختران خواسته شده که آن‌ها را به این هدف آموزش دهند. دیدگاه پیچیده و گاهی متناقض در مورد مردان و زنان، نقش و وظیفه‌ی زنان در آموزش، مسئولیت‌شان در خانه‌داری، مداقه‌ای در لذت خواندن، یک گزارش گسترده در مورد چگونگی عصر ویکتوریایی و بحث بر سر اصلاحات آموزشی بخش‌های دیگر این معرفی بود. باب دندان‌ام بود و درست شبیه به تصور جهانشمولی که با خواندن نام‌اش داشتم، و ادراکی که از زندگی و آدم‌ها به من دست می‌دهد.
کاشف به عمل آمد که جان راسکین، نویسنده‌اش، همچنین به معماری به ویژه معماری دوره‌ی احیای گوتیک علاقه‌ی فراوانی داشته است و در سال ۱۸۴۹، کتاب «هفت مشعل معماری» را نوشته است که عبارت است از هفت قسمت: فداکاری، حقیقت، قدرت، زیبایی، زندگی، حافظه و اطاعت.
 
در مشعل حافظه آمده است:
در میان لحظاتی که با قدرشناسی خاصی به گذشته نگاه می‌کنم، زمانی را که اکنون چند سالی است از آن سپری شده، ساعات نزدیک به غروب آفتاب را در میان حجم انبوه کاج‌های جنگلی که از سمت رودخانه‌ی آین بر فراز دهکده‌ی شامپونیول در منطقه‌ی ژورا دامن گسترانیده است، به خاطر می‌آورم.
اینجا نقطه‌ای ‌است بدوی و در بر گیرنده‌ی تمام هیبت و شکوه آلپ. جایی که آدمی حس می‌کند قدرت عظیم روی زمین از همین نقطه و از اعماق باشکوه ردیف طولانی درخت‌های کاج بر روی تپه‌ها آغاز خواهد شد؛ جایی که نخستین کلام سمفونی پرقدرت کوهستان، برج و باروی آلپ را در هم خواهد شکست.
اما همچنان این قدرتِ خاموش‎مانده و خط رأس کوه‌های سر به فلک کشیده همچون موج‌های بلند و شرزه‌ای ‌که در دریای طوفانی از پی هم بر می‌آیند، پشت به پشت هم ایستاده‌اند، و عطوفت فراوان محل باعث گسترده‌تر شدن این هماهنگی می‌شود. نیروهای ویرانگر و تجلی نیروی سهمگین درونی زمین هیچ یک تأثیر‌‌ نامطلوبی بر این نقطه نگذاشته‌اند.
نه چمن‌های شبنم‌زده و نه راه‌های پوشیده از غبار یخچال کهن، هیچ کدام نتوانسته است چمنزارهای مناسب ژورا را از میان ببرد؛ توده‌های متلاشی‌شده‌ی لایه‌های کوهستان، باعث تخریب جنگل نشده؛ و رودهای نحیف، پلید و خشمناک، هیچ یک مسیر گستاخانه و تغییرپذیر خود را به میان صخره‌های این نقطه منحرف نکرده‌اند. نهرهای زلال با پیچ و خم فراوان و صبورانه در میان بسترهای کاملاً مشخص خود به جریان در آمده‌اند؛ و در زیر آرامش تیره‌ی کاجستان، هر سال بهار، چنان جشنی از گل‌ها بر پا می‌گردد که من نظیرش را در هیچ کجای جهان ندیده و نشنیده‌ام.

جملات پراکنده‌ای هم یافت شد؛
اشعه‌ی آفتاب زیبا ست، باران شاداب و باد قوی می‌کند. هوای بد وجود ندارد، فقط اشکال مختلفی از هواهای خوب وجود دارد.
چون زندگی کوتاه است و اوقات فراغت محدود، نباید وقت خود را در خواندن کتاب‌های بی‌ارزش و مبتذل تلف کرد.

وای چه شباهتی، خود من، آه جان، آه بله... 

No comments:

Post a Comment