Tuesday, March 18, 2014

آدم، بچه که هست زود بیدار می‌شود

یک ساعت است که بچه‌ها دارند با سر و صدا توی کوچه
برف را بازی می‌کنند
یک وانت سفید چرک توی راه شیری تازه کشف‌شده لِنگ می‌زند
کمی... نه، کاملاً به غرب متمایل است
و دارد یکی به صورت‌های فلکی اضافه می‌کند
بچه‌ها بی‌حوصله و منتظر، عبور مزاحم و خنده‌دارش را نگاه می‌کنند
همین که یکی در دیدرَس قرار می‌گیرد
یکی دیگر، در گوش‌اش صدای نفس‌های پیش از پرتاب یک گولّه برف می‌آید
توی فیلم‌ها و قصه‌ها همیشه اول صداش می‌آد: "علی بگیر که اومد"
ولی در واقعیت هیچ فریاد وَ هشداری نیست
علی هنوز نگاش به اون وانته ست،
که چشم و ابروش پر از برفک شده
در یک لحظه خودش را باز می‌یابد
و دیگر بی‌خیال تماشای پهلو گرفتن وانت-روکِش‎دار در یک کوچه‌ی تنگ می‌شود
تا وانتی کتاب‌های‌‎اش را خالی کند و بخواهد دوباره مسیر را بر گردد...
علی خیز بر داشته که تلافی کند
و بچه‌ها فرصت دارند آخرین تکه‌ی پانخورده‌ی برف کم‌عمق دیشب را
که درست روی رأس الجدی نشسته
گولّه کنند

No comments:

Post a Comment