Thursday, December 14, 2023

سلام کودکان زیبا

فیلم‌های امیدوارانه‌ی غزه را؛ آنهایی را که دلخراش هستند و هم آنهایی که نشاط‌آور و پر از لبخند، لایک می‌زنم برای این که بهشان دسترسی داشته باشم و نگه‌شان دارم تا وقتی یادشان افتادم ببینم. من تماشاچی دست‌بسته، اینجا اینها را می‌بینم و زیبایی صحنه‌های دردناک و تیزی که آدم‌های مثال‌زدنی و رویایی فلسطین می‌سازند مثل سیلی چپ و راست توی صورتم می‌خورد و اشکم را در می‌آورد. اشک ریختن برایم کافی است و همه چیز است. مثل گریه بر حسین است که حرف و حدیث ندارد. گریه چکیده‌ی گفتار و رفتار عاشورا و تراز آدم‌های حسینی و عاشورایی است، چون بر سر مظلومیت و اخلاص و مرتبه‌ی حسین بحث و درنگی نیست و فهم او یعنی گریستن بر او، که با این جایگاه لقبش کشته‌ی گریه‌هاست. آنها که بحث دارند و مشتاق جدل درباره‌ی عشق و اشک هستند و دوستی و دشمنی را مفاهیمی لرزان با مرزهای مخدوش می‌بینند که بگیر-نگیر دارد، بیرون جهان حسین هستند و راهی به درون ندارند و اشتیاقی هم نداریم در جهان خودی‌ها ببینیم‌شان. دریایی میان ماست پر از آب چشم. گریه همه چیز است و سخن نمی‌طلبد برای همین هر وقت می‌خواهند دلی را نرم کنند و لرزشی ایجاد شود تا فرکانس‌هایشان را آن وسط‌ها قالب کنند گریه‌سازی می‌کنند و ادای عزادارها را درمی‌آورند. دیدن جاری شدن آب از چشم قرار است کار صد کلمه را بکند و دقیقاً برای همین است که اشک تمساح زود شناسایی می‌شود چون به آنجایی که باید اصابت نمی‌کند و هر چه مفصل‌تر باشد موقعیت مسخره‌تری می‌سازد، با این حال اربابان نمایش هرچند مضحک و تمسخرآمیز، سعی می‌کنند دست‌کم یک گریه را در رزومه بچپانند چون دنیا چیزی که زیاد دارد ابله نافرجام کاسه‌لیس است که آماده و دست‌به‌سینه نشسته‌اند لغویات را باور کنند و اشک دروغین پای درخت میان‌تهی ابتذالات بریزند... خورندگان و زبان‌داران موهن و احشام تفکرنشناس با روکش انسانی.

حرفی باقی نمانده. دوست ندارم حرف بزنم. اصولاً دوست ندارم چیزی را با کسی شریک شوم چه رسد به این که بخواهم سر عقل و احساسم با جانوران اینستاگرام‌زده و احمق‌های شیشه‌یه‌تیکه بحث کنم و به لجن‌پراکنی خوک‌هایی که در گه می‌لولند آلوده شوم. حالم از حرف زدن به هم می‌خورد. هیچوقت تلاش نکردم برای فهماندن چیزی به کسی، حرف بزنم. برای تسکین و تمکین خودم گاهی چیزی نوشته‌ام تا در شکلی از ادبیات فکرم را برای خودم مشروح کنم، ولی حرف زدن رو در رو با جماعت، هرگز. در زمان‌های رویارویی، دائم نمی‌دانم و عجب و آره حق با شماست می‌گویم تا خفه شوند .نه این که از سر تنفر بگویم خفه شوند، منظورم این است که فقط مکالمه تمام شود و دیگر صدای سخن لغو نشنوم. یک چیزی یا هست یا نیست. ظاهر و باطن را یا با سر و دل می‌بینی، یا نمی‌بینی و بر تو پوشیده است. چیزی در این دنیا نیست که قرار باشد با حرف شکل بگیرد یا تغییر کند، و اگر مجبور شوی حرف بزنی دیگر فهم میسر نیست.

 

________

وای از زیبایی سرسام‌آورشان در حال خندیدن در خون و جان دادن. آن مقاومت تزلزل‌ناپذیر در برابر شیاطین و آدمخواران و این تسلیم شدن لطیف‌شان به تقدیر و شهادت. ترسیدم که نکند مجنون شوم. می‌خواهم سراغ این کودکان زیبا با آن چشم‌های درشت و طوفانی و راضی و سزاوار نروم ولی باز می‌روم. پسر ده ساله‌ای روی زمین دراز شده و لب و دهانش پر از خون است ولی نه خون معمولی، یک چیز دیگر است. خون غلیظی ست با بافت مخملی. انگار یک لاله‌ی ارغوانی را کوبیده‌اند و عصاره‌اش را در دهان پسربچه ریخته‌اند و استخوان بینی‌اش که از ضربه کبود شده می‌گوید آسان نیست، درد دارد. می‌پرسد من زنده ام؟ صورتش را تمیز می‌کنند و بعد صدای گام‌های خارج شدن روح از دهانش بیرون می‌آید و بعد دیگر بدنش در کار نیست، روحش برخاسته و در ما وارد شده. زن و مردی برای جسدش دست تکان می‌دهند و زن کِل می‌کشد و هلهله می‌کند. در جایی از دنیا بالای سر مرگ صدای جشن می‌آید. مثل وعده‌ی بهشت است که دلپذیرترین بخشش این است؛ اثری از غر و نق و رطب و یابس نیست. هیچ چیز نارضایتی ایجاد نمی‌کند. مصیبت‌ها هم مثل راحتی‌ها مورد شکرگزاری قرار می‌گیرند. یک جشن دائمی برقرار است چون مردمش این طور می‌خواهند و می‌گویند؛ ما مشغول جشن ایم. نکته‌دانی‌شان در عشق چقدر ماندگار است. من اینها را می‌دانستم، حتی شاید می‌فهمیدم ولی ندیده بودم. ما رایت الا جمیلا را می‌فهمیدم ولی تصویرش حاضرآماده پیش چشمم نبود، چیزی فراتر از محضر امروز، چیزی از دست‌رفته و گریخته بود و باید با تلاش تصویری از سایه‌اش می‌ساختم...

حسودی نمی‌کنم، مرگ‌خواه هم نیستم. آسایش و آرامش را می‌پسندم. دوست دارم تمام کارهایی را که دلم می‌خواهد انجام بدهم و آن‌قدر زندگی کنم که چروک بخورم و مچاله شوم و بقیه بگویند فلانی با این سن و سال چرا نمی‌میرد... ولی چهره‌ی خودم را وقتی دلخواه می‌بینم که به‌خاطر عشق به بلندمرتبه‌گان؛ به مادر و خاک سخاوتمند زادگاه و حسین، شکسته و کبود و خون‌آلود باشد، جایی که دردِ ضربه‌ها دیگر روی درد قبلی اثر نمی‌کند، و شهادت اتفاق می‌افتد تا مرگ را شکست بدهد. شهید و شهادت، همان کلمات مقدسی که تبهکاران بی‌اصل و بی‌ریشه خیلی تلاش کردند بدزدند ولی آرمان و روح‌الله و مانند آنها نگذاشتند و نخواهند گذاشت چون نمی‌شود چاکر حسین نباشی و به مردن مرده‌ی موردعلاقه‌ات بگویی شهادت. شهادت یعنی شهادت می‌دهم که آن‌قدر در برابر وحوش بر سر عشق‌ها و ارزشمندی‌ها ایستادگی کردم که مرا این‌چنین زیبا کشتند و زیبایی مرگم لایق جوشیدن اشک‌های مخلصانه است.


No comments:

Post a Comment