Thursday, August 8, 2013

روز جشن

با فریاد هورااا سرطان ندارم از مطب دکتر خارج می‌شدم که با خانومی که داشت از طرف سونوگرافی می‌اومد و قر می‌داد و فریاد می‌زد هورااا بالاخره مثانه‌م پر شده بود برخورد شدیدی کردم. رو زمین که پهن شدیم ازش پرسیدم چطور؟ گفت آخه دو بار رفتم تو، این بیلبیلکِ‌ش‌و کشید روی محل گفت هنوز مثانه پر نشده برو آب بخور بر گرد. دیگه اون‌قدر آب خوردم آب آوردم بالا و از دماغ و چشمام آب می‌ریخت بیرون ولی سر آخر موفق شدم و تصویر شفافی ارائه دادم. داشتم می‌رفتم سمت دستشویی که به شما برخورد کردم. پرسید شما چی؟ گفتم هیچ چی بابا این دکترا م مسخره کردن خودشون‌و... در همین لحظه دو نفر که صورت‌هاشون رو پوشونده بودن از در پشت سرم خارج شده، من را بلند کردند تا به طبقه‌ی دوم نزد روانپزشک ببرند.
از خاطراتِ "در محل"

No comments:

Post a Comment