تو بیمارستان
دورهم کرده بودن و همین طور چیزای وحشتناک تعریف میکردن. یه دختر
حامله تو اتاق انتظار بود و یه خانوم باتجربه داشت بهش میگفت بگو سزاریناِت کنن. من دو
تا طبیعی زاییدم پدرم در اومد. تازه من بهنسبت راحت میزاییدم. بعد من
اومدم خیر سرم از زایمان طبیعی دفاع کنم گفتم بابا طبیعی خوب اه. یه چند
ساعت صبر میکنی شوهرت هم پیشاِت میمونه کمک میکنه، امید میده، نفس
کشیدن یادت میده. خانوم باتجربه که صورت مکعبیشکل مهربون و قشنگی هم داشت
همچین محکم زد رو شونهی من گفت برو بابا تو خیلی رمانتیک ای. شوهر کجا
بود؟ میندازنت تو یه اتاق که چل پنجاه نفر دارن جیغ میکشن فحش میدن.
پرستارا م وای میستن بهت میگن غلط میکنی جیغ و داد میکنی مگه
ما گفتیم بچهدار شو.
یه باتجربهی دیگه بهم گفت چه جوری شوهر یارو باهاش بیاد بهش دلگرمی بده؟ یه زن این گوشه لخت افتاده داره میزاد، یه زن اون ور. گفتم یعنی پرده مرده تو کار نیست؟ همه بهم خندیدن. گفتن اون ناز و نوازشا و اتاق تکنفره و محیط آروم و پرستار باملاحظه مال تو فیلما ست. گفتم خب زایمان در آب چی؟ دختر حاملههه گفت من راجع بهش تحقیق نکردهم ولی شنیدهم فقط تو یه بیمارستان انجام میشه. لابد به خاطر همین خیلی هم باید گرون باشه. بعد به باتجربهها گفت من فقط از این میترسم که سه ساعت سر طبیعی معطلام کنن درد بکشم بعد بگن بیا برو سزارین شو.
دقیقاً همین اتفاق برای زنداداش من هم افتاد. ولاِش کرده بودن یه گوشه گفته بودن زور بزن و بعد از چند ساعت گفته بودن نه تو نمیتونی. بیا برو واسه سزارین. گویا هیچ کمک حرفهای (حتی در حد مالیدن شکم!) به زنان و مادران نمیشه و تبلیغی برای زایمان طبیعی صورت نمیگیره. پول زیادی میگیرن که فقط آمپول تزریق کنن و شکم طرف رو بشکافن، در حالی که قابلهها گویا میدونستهن در صورت نیاز چطور شکم رو مالش بدن که بچه تو موقعیت درست قرار بگیره.
جالب این بود که همهی زنان حاضر در این تورنمنت شنیدههای زیادی داشتن از زایمان مادرا و خالهها و زنان فامیلشون تو خونه. این که در عصر پیشاسونوگرافی قابله چقدر سریع میفهمیده بچه پسر اه یا دختر و خوب هم بلد بودهن سر بچه رو بچرخونن و فلان.
آخرش که فهمیدن من هنوز عملاً وارد حلقهشون نشدهم یکی محکم زد تو صورتش و باقی زدن پشت دستشون. یکیشون به بقیه گفت این دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنه. خانم صورتمکعبی گفت ببین حرفای ما رو فراموش کن. هیچ هم سخت نیست، یعنی بچههای من که به دنیا میاومدن من همون لحظه همهی درد و سختیم از بین میرفت. اگر هم رمانتیکبازی و باباش باید باشه میخوای که برو خارج. این جا کسی رو ناز نمیکنن.
در عجب ام واقعاً. ناز کردن و احترام گذاشتن و "حفظ کرامت انسانی" که روزی صد بار از صغیر و کبیر میشنوی و فقط "میشنوی" به کنار. موندهم که چطور در مملکتی که این قدر بچهدار شدن تبلیغ میشه و مردم هم اکثراً بچهدوست اند و درصد بالایی از زوجها علاقه به بچهدار شدن دارند و جمعیت زنان پابهماه و در شرف ازدواج این قدر بالا ست، مسئولین امر به اندازهی ایجاد یک حریم خصوصی یک متر در دو متر هم اقدام نکردهن. بابا لااقل اجازه بدین خود طرف چار متر پارچه بیاره فک و فامیل دورش نگه دارن.
یه باتجربهی دیگه بهم گفت چه جوری شوهر یارو باهاش بیاد بهش دلگرمی بده؟ یه زن این گوشه لخت افتاده داره میزاد، یه زن اون ور. گفتم یعنی پرده مرده تو کار نیست؟ همه بهم خندیدن. گفتن اون ناز و نوازشا و اتاق تکنفره و محیط آروم و پرستار باملاحظه مال تو فیلما ست. گفتم خب زایمان در آب چی؟ دختر حاملههه گفت من راجع بهش تحقیق نکردهم ولی شنیدهم فقط تو یه بیمارستان انجام میشه. لابد به خاطر همین خیلی هم باید گرون باشه. بعد به باتجربهها گفت من فقط از این میترسم که سه ساعت سر طبیعی معطلام کنن درد بکشم بعد بگن بیا برو سزارین شو.
دقیقاً همین اتفاق برای زنداداش من هم افتاد. ولاِش کرده بودن یه گوشه گفته بودن زور بزن و بعد از چند ساعت گفته بودن نه تو نمیتونی. بیا برو واسه سزارین. گویا هیچ کمک حرفهای (حتی در حد مالیدن شکم!) به زنان و مادران نمیشه و تبلیغی برای زایمان طبیعی صورت نمیگیره. پول زیادی میگیرن که فقط آمپول تزریق کنن و شکم طرف رو بشکافن، در حالی که قابلهها گویا میدونستهن در صورت نیاز چطور شکم رو مالش بدن که بچه تو موقعیت درست قرار بگیره.
جالب این بود که همهی زنان حاضر در این تورنمنت شنیدههای زیادی داشتن از زایمان مادرا و خالهها و زنان فامیلشون تو خونه. این که در عصر پیشاسونوگرافی قابله چقدر سریع میفهمیده بچه پسر اه یا دختر و خوب هم بلد بودهن سر بچه رو بچرخونن و فلان.
آخرش که فهمیدن من هنوز عملاً وارد حلقهشون نشدهم یکی محکم زد تو صورتش و باقی زدن پشت دستشون. یکیشون به بقیه گفت این دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنه. خانم صورتمکعبی گفت ببین حرفای ما رو فراموش کن. هیچ هم سخت نیست، یعنی بچههای من که به دنیا میاومدن من همون لحظه همهی درد و سختیم از بین میرفت. اگر هم رمانتیکبازی و باباش باید باشه میخوای که برو خارج. این جا کسی رو ناز نمیکنن.
در عجب ام واقعاً. ناز کردن و احترام گذاشتن و "حفظ کرامت انسانی" که روزی صد بار از صغیر و کبیر میشنوی و فقط "میشنوی" به کنار. موندهم که چطور در مملکتی که این قدر بچهدار شدن تبلیغ میشه و مردم هم اکثراً بچهدوست اند و درصد بالایی از زوجها علاقه به بچهدار شدن دارند و جمعیت زنان پابهماه و در شرف ازدواج این قدر بالا ست، مسئولین امر به اندازهی ایجاد یک حریم خصوصی یک متر در دو متر هم اقدام نکردهن. بابا لااقل اجازه بدین خود طرف چار متر پارچه بیاره فک و فامیل دورش نگه دارن.
چقدر آخه خشکمغز اند اینا. کی اند واقعاً؟ بیمارستانا رو
چطور اداره میکنن؟ فک کنم بری دم در اتاق رییس بیمارستان، در رو که باز کنی ببینی یه غاز کت و شلوار پوشیده نشسته پشت میز و داره سرشو راست و چپ میکنه. وقتی تو رو میبینه میگه بق بقو... و این یعنی چی کار داری؟ کارت رو میگی و غاز در جواب بالهاش رو به هم میزنه. یعنی کاری از دستام بر نمیآد وگرنه این جا ننشسته بودم.
من خودم دانشجوی پزشکی ام و اتفاقا الان بخش زنان و زایمان هستم.جالبه که خیلی ازین تصورات رو خود من هم قبل ورود به بیمارستان داشتم ولی خیلی بهتر از چیزی بود که تصور میکردم.توی بیمارستان اکبرآبادی که دولتی هم هست اتاق های لیبر جدا هستند و هرکس تو یه اتاقه.یک اینترن فیکس هر مریض میشه و معاینات رو انجام میده و رزیدنت های زنان هم هستند.سزارین انجام نمیگیره مگر واقعا اندیکاسیون پزشکی داشته باشه.ولی اجازه همراهی به شوهر خانم داده نمیشه خب.نمیگم خیلی خوبه وضعیت ولی اصلا به بدی ای که این خانم ها گفتند نیست
ReplyDelete