امروز صبح امضا رو که از معاون شعبه گرفتم با صدای بلند گفتم بععععله، وکیل
اید. یهو قطار مدعوین از در اومد تو. نفر جلویی اسفند دود میکرد و طبق
دستورالعملی که بهش داده بودم دودا رو با دست هل میداد میکرد تو چشم
پرسنل تأمین اجتماعی. پشت سرش خانوم صالحی که دو روز پیش طبقهی پایین
باهاش آشنا شده بودیم و آرایشگر مهاجر مقیم مرکز اه رو زمینهی ارکستر
سازهای زهی مطرب کوراوغلی و پسران که به دعوت خود ما تشریففرما شده بودن
دایره میزد و گیسا رو افشون کردی دلامو پریشون کردی میخوند. مامانام
نیشش باز، کیفشو زده بود زیر بغل دم به دم حضار داده بود و داشت به سبک
منحصر به فرد خودش دست میزد. گفتم بابا تو خودت صابجشن ای، دست نزن آبروم
رفت، دسِتو بنداز. من عادت کردهم همیشه چشمام به دستای مامانام باشه
ببینم کی در حال آبروریزی اه هی بهش بگم بنداز. چند تا زن کِل کشیدن و نقل
ریختن رو سرم و باعث شدن معضل مگسپرونام در کسری از ثانیه حل بشه. خانومایی که بیرون تو صف امضا وایساده بودن میاومدن جلو
تبریک بگن وَ ضمن برداشتن شیرینی از تو جعبه به سر و روم دست میکشیدن و
طلب خیر در امور پیش روی خود داشتند. من هم هر بار نگاهی به خانوم سیستانی
بلوچستانی بداخلاق مینداختم که یعنی معصوم جون کار اینا رو را میندازیا.
آقایون تو صف چون امکان دست کشیدن نبود از دور بوس میفرستادن و میگفتن
ایول داری حاج خانوم. ما شاهد بودیم چقدر تو این راپلهها دوییدی. حتی چند
بار اون قدر تند دوییدی که شالت از سرت افتاد ولی وقعی ننهادی و مثل خر
میدوییدی. به تو میگن شیرزن.
یهو معاون شعبه خانوم سیستانی بلوچستانی که استقبال عمومی رو دیده بود دستامو با خشونت گرفت گفت این معلوم اه زن زندگی اه. عروس خودم اه، همه بیرون.
یهو معاون شعبه خانوم سیستانی بلوچستانی که استقبال عمومی رو دیده بود دستامو با خشونت گرفت گفت این معلوم اه زن زندگی اه. عروس خودم اه، همه بیرون.
No comments:
Post a Comment