Friday, March 29, 2013

مشهود

دیشب خواب دیدم یکی از برادران لاریجانی (فقط می‌دونستم از برادران لاریجانی ئه، نمی‌دونستم کی ئه، چند وقتش‌ه، اسمش چی ئه... فقط می‌دونستم از برادران لاریجانی ئه)... آره خواب دیدم ایشون با یک ماشینی با راننده منتظر من و یکی از دوستام‌ه. سوار ماشین شدیم و بعد صاحب ماشین (بله، آقای لاریجانی) از اون یکی در سوار ماشین شد نشست بغل ما. ناگهان چشم‌مون افتاد به موبایل ایشون که به رنگ صورتی - ارغوانی ِ جیغ بود، کاملاً زنانه و ژیگولی با بافت چرمی. حالا ما از رنگ موبایل ایشون که به لحاظ اندام تو مایه‌های پرویز پرستویی بود زدیم زیر خنده و داریم پس‌وارو می‌شیم. ایشون اومد اس‌ام‌اس بخونه بعد من چشم‌ام افتاد به جوابی که داره تایپ می‌کنه. نوشت: به جاش به یاد خدا باش گل‌ام.
آخرین صحنه این بود که پیاده شده بودیم تو جایی مثل پارکینگ فروشگاه شهروند آرژانتین، موبایل خوشگله تو دست ما بود (گویا بلند کرده بودیم) داشتیم همین اس‌ام‌اس یه‌خطیه رو می‌خوندیم ریسه می‌رفتیم.

کاملاً تأثیر سیاست و جو جامعه و انحطاط گویشی و کلامی و روابط غیر افلاطونی در سطح شهر... تو این خواب مشهود هستش.

Wednesday, March 27, 2013

شوک الکتریکی

هیچ‌چی اندازه‌ی مسواک زدن برام سخت نیست. اون‌قدر سخت اه که سرش خودم‌و گول می‌زنم. مثلاً دارم می‌رم حموم و اینا، به خودم می‌گم این خمیردندون و مسواک هم بر دار شاید حال داشتی مسواک هم زدی. (من اینا رو برای رعایت بهداشت تو اتاق‌ام نگه می‌دارم).
هیچ عجیب نیست که مخترع مسواک یه زندانی بوده. آیا ممکن اه کسی تا وقت اضافه‌ی زیاد نداشته باشه به اختراع چنین چیزی مبادرت بورزه؟
در ثانی یه زندانی (تو اون زمان‌ها) به خوبی با ماهیت شکنجه آشنا بوده و لابد باهاش خو هم گرفته بوده. به نظرم شکنجه‌های شدید فیزیکی و روحی الهام‌بخش اون بی‌چاره‌ی بی‌کار بوده. احتمالاً نخ‌دندون رو هم یه آکروبات‌باز سخت‌کوش برای حفظ مهارت و آمادگی بدنی برای بندبازی و اینا اختراع کرده.
چه شکنجه‌ای بالاتر از مسواک زدن ِ هرروزه و هرشبه وَ پاشیدن آب به روی صورت پس از بیدار شدن که یک شوک برقی به آدم وارد می‌کنه؟ این شوک‌های متوالی به مرور باعث می‌شه عمر آدم کوتاه بشه.

آخرش همه رو ساندیس‌خور می‌کنن

پارسا تو مغازه یه پاکت دیده (معروف به بسته‌ی شانسی که یعنی معلوم نیست توش چی اه)، روش عکس انگری‌برد داشته و بعد به خواهرم گفته این‌و برام بخر دیگه. کیک تولدش انگری‌برد، لباس انگری‌برد، آویز ِ انگری‌برد... خودش هم همیشه آمادگی داره واسه اخمو و عصبانی بودن، مثل این پرند‌ه‌ها.
اومدن خونه و باز کردش. دیدیم توش یه ساندیس کوچولو اه، یه چسب نواری نقره‌ای که فقط پنج شش دور چسب داشت و یه سی‌دی از کارتون‌های تام و جری که این بچه‌ی پنج‌ساله هم همه رو این‌قدر دیده سکانسا رو حفظ شده. لااقل کاش پلنگ‌صورتی بود خودم ور می‌داشتم.
نشسته بود برامون سخنرانی می‌کرد. اول عصبانی شد بغض کرد که پس کو انگری‌برد؟ بهِ‌ش گفتم ببین این مثل اون جعبه‌هه بود که دیدیم روش عکس باب‌اسفنجی بود ولی توش پر از اسفنج ظرف‌شویی.
آخرای سخنرانی صداش رو آورده بود پایین یواشکی می‌گفت تازگیا اینا دارن خیلی بچه‌ها رو گول می‌زنن. من این‌و خریدم که توش انگری‌برد باشه ولی می‌بینید که اینا بود.

Wednesday, March 13, 2013

خطر خطر

یک مورد دعوت به "سرش را خوردگی" به "تا تهِ ته‌اش را خوردگی" انجامید و گفتن ندارد که هر دو طرف ماجرا فوت شدند. ملت ما بار دیگر دو غیورمرد فاتح خیابان را از دست داد. موبایل این دو عزیز به خانواده‌های داغدارشان مسترد خواهد شد.
...
(آهنگِ بیا که گل جوانه کرده در ادامه پخش می‌شود)

Sunday, March 10, 2013

حکایت

خراب ِ لحظات ام ولی نمی‌دونم معنی‌ش چی اه.