روی سنگ، سر تپه
نشسته بودم
از چشمه فاصله
داشتیم ولی فصل خروش چشمه بود و صدای بلندش تا همه جا میرفت
جسد ننه را در
برفخانه نگه داشته بودند تا ما برسیم
داشتم به سایههای
تیرهای که ابرهای خیس و سنگین روی چمن درست کرده بودند نگاه میکردم
به آفتابی که دورتر
زمین را روشن کرده بود
همه چیز زیر حجم
عظیمی از آسمان فشرده شده بود. انگار درختها کوتاه آدمها کوتاه قبرها
کوتاه
ابرها خیلی پایین
بودند
"از آن
بالا" میدیدم که درختها شکوفههای سفید داشتند
برعکس تر و تازگیاش،
همهی این انگار داشت اندوه را معنا میکرد
هر بار بر گشتم
دنبال آن منظره بودم... چون این سفر رفتن نیست، برگشتن است. به جایی که متعلق به
تو ست و صدای دعوتاش را همیشه میشنوی اگر دو بار در عمر سر بزنی هم برگشتن
است
فلانی دو بار سه بار
ده بار بر گشت وَ باقیاش را داشت در اطراف و اکناف پرسه میزد
یک بار با دعوا و
طلبکاری از مادرم میخواستم من را درست همان جای آن سال بنشاند
منظره را توضیح
دادم. چه کار بیفایدهای، الکی هم معطلاش کردم
هی میگفت وا بچه چی
میگی؟
میخواست زودتر برود
بالای قبر زاری کند
تنها جایی که ممکن
بود گریه کردناش را دید
همیشه من را هم به
قبر معرفی میکرد حال آن که ننه پیش از رفتن محضر مرا درک کرده بود
خونسردانه تلاش کرد
ولی جای خاص را پیدا نکرد
قبرها منظم کنار هم
چیده شده بودند
خبری از یک قبر تنها
وسط درهای مفروش از چمن نبود
با گورستان قهر کردم
و پشتام را کردم بهش
هنوز قهر ام
چه معنی دارد که
تغییر کردهای، روی خود را زیاد کردهای؟
جز یک گورستان دهاتی
چه هستی؟
چرا همه چیز تخت شده
و تپهای وجود ندارد؟
یک بار هم بالاسر
بلندترین چاهارپایهی سابق جهان ایستاده بودم
دیدم میتوانم کف دو
دستام را بگذارم روش و تازه کمی خم هم بشوم
رفتم به دُور سفرهایها
که هنوز مشغول تناول بودند گفتم این چه وضعی ست؟
چه کسی چارپایهی ما
را عوض کرده؟ آن بلنده را چه کسی برده؟
بر تناولیها بسی
خنده رفت
همیشه همین طور
زوردار اند... بارهای اول
اولین باری که رفتی،
اولین بار که دیدی، اولین باری که سلام
اولین بارها محبوب و
به یادماندنی ولی در برگشت، دروغین و بیعاطفه اند. رحم ندارند وَ اشک و مشک و
شکایت و غر برایشان بیمعنا ست
هر بار که سمتشان
بر میگردی یا که مستقیم میروی تا خاطره را زنده کنی تغییر کردهاند
حالا آن به کنار،
چرا داد میزنند؟
No comments:
Post a Comment