هر چی از مردم زمانهای قدیم میبینم میشنوم یا میخونم به نظرم انتزاعی
میآد. منظورم اینه که انگار ما کاملاً از اونها منتزع ایم و اونها از
ما. از لحاظ حسی نمیتونم باور کنم که دنبالهی آدمیان گذشته هستیم. درک
تاریخ زیست و فرهنگ انسانی هم همیشه برام سخت بوده. اگر میخونم مثل اینه
که فکاهی یا رمان میخونم. باورشون ندارم، هرچند "میدونم" که مطمئناً
وجود داشتهاند.
با خوندن تاریخ هنر یا تاریخ سیاسی یا اجتماعی، حتی تاریخ ادبیات، باور شخصیم دستنخورده میمونه. باور شخصیم که از تجربهی زیستی منفردم میآد، اینه که هر انسان منتزع از باقی انسانها ست. بله، هر کس برای خودش کاملاً تنها و درکنشَوَنده هست و همان طور هم باقی خواهد ماند. آثاری هم که از آدمیان بهجا مونده و میمونه کاملاً جدا از اونها ست.
ما از آدمها زاییده شدیم ولی زاییده شدن و زاییدن یک بهانهی عملی از طرف طبیعته که یک سری رو از طریق نسل به هم پیوند بده و "گونهسازی" کنه، ولی این پیوند صرفاً یک شکل ظاهری ست. قبل از ما همه چیز پودر شده و بعدها ما پودر میشیم و آدم جدید میآد. اون آدم جدید از نسل و گونهی ما ست چون ظاهراً به ما شباهت داره ولی هیچ پیوستگی با ما نداره. مثل این که یه آدم رو توی یک جزیره رها کنند.
خلاصه این طوری میبینم...
با خوندن تاریخ هنر یا تاریخ سیاسی یا اجتماعی، حتی تاریخ ادبیات، باور شخصیم دستنخورده میمونه. باور شخصیم که از تجربهی زیستی منفردم میآد، اینه که هر انسان منتزع از باقی انسانها ست. بله، هر کس برای خودش کاملاً تنها و درکنشَوَنده هست و همان طور هم باقی خواهد ماند. آثاری هم که از آدمیان بهجا مونده و میمونه کاملاً جدا از اونها ست.
ما از آدمها زاییده شدیم ولی زاییده شدن و زاییدن یک بهانهی عملی از طرف طبیعته که یک سری رو از طریق نسل به هم پیوند بده و "گونهسازی" کنه، ولی این پیوند صرفاً یک شکل ظاهری ست. قبل از ما همه چیز پودر شده و بعدها ما پودر میشیم و آدم جدید میآد. اون آدم جدید از نسل و گونهی ما ست چون ظاهراً به ما شباهت داره ولی هیچ پیوستگی با ما نداره. مثل این که یه آدم رو توی یک جزیره رها کنند.
خلاصه این طوری میبینم...
No comments:
Post a Comment