پارسا تو مغازه یه پاکت دیده (معروف به بستهی شانسی
که یعنی معلوم نیست توش چی اه)، روش عکس انگریبرد داشته و بعد به خواهرم گفته اینو برام بخر دیگه. کیک تولدش انگریبرد، لباس
انگریبرد، آویز ِ انگریبرد... خودش هم همیشه آمادگی داره واسه اخمو و
عصبانی بودن، مثل این پرندهها.
اومدن خونه و باز کردش. دیدیم توش یه ساندیس کوچولو اه، یه چسب نواری نقرهای که فقط پنج شش دور چسب داشت و یه سیدی از کارتونهای تام و جری که این بچهی پنجساله هم همه رو اینقدر دیده سکانسا رو حفظ شده. لااقل کاش پلنگصورتی بود خودم ور میداشتم.
نشسته بود برامون سخنرانی میکرد. اول عصبانی شد بغض کرد که پس کو انگریبرد؟ بهِش گفتم ببین این مثل اون جعبههه بود که دیدیم روش عکس باباسفنجی بود ولی توش پر از اسفنج ظرفشویی.
آخرای سخنرانی صداش رو آورده بود پایین یواشکی میگفت تازگیا اینا دارن خیلی بچهها رو گول میزنن. من اینو خریدم که توش انگریبرد باشه ولی میبینید که اینا بود.
اومدن خونه و باز کردش. دیدیم توش یه ساندیس کوچولو اه، یه چسب نواری نقرهای که فقط پنج شش دور چسب داشت و یه سیدی از کارتونهای تام و جری که این بچهی پنجساله هم همه رو اینقدر دیده سکانسا رو حفظ شده. لااقل کاش پلنگصورتی بود خودم ور میداشتم.
نشسته بود برامون سخنرانی میکرد. اول عصبانی شد بغض کرد که پس کو انگریبرد؟ بهِش گفتم ببین این مثل اون جعبههه بود که دیدیم روش عکس باباسفنجی بود ولی توش پر از اسفنج ظرفشویی.
آخرای سخنرانی صداش رو آورده بود پایین یواشکی میگفت تازگیا اینا دارن خیلی بچهها رو گول میزنن. من اینو خریدم که توش انگریبرد باشه ولی میبینید که اینا بود.
No comments:
Post a Comment