از جَوّ دانشگاه هنر، جوّ جمعهای هنری هر چی
نوشتهم کم نوشتهم؛ به عنوان دو نمونه "جمعیت"ای که باهاشون سر و کار
داشتهم... و بله با هم متفاوت اند ولی حالا کاری نداریم. خیلی چیزها رو من تو اینجاها
یاد گرفتهم به هر دو صورت؛ هم مستقیم، هم مدل ِ ادب از که آموختی؟ از بیادبان.
تو دانشگاه وضع عجیبی حاکم اه. از خودم شروع کنم
که چند ماه اول جداً نمیدونستم کجا م و چرا اون جا م. من تازه قبلش به جای
دبیرستان، رفته بودم هنرستان و باید برام عجیب نمیبود ولی بود. احساس میکردم گیر
دارم، زیادی براش بزرگ ام یا زیادی برام بزرگ اه. یا من از حلقوم دانشگاه پایین
نمیرفتم یا دانشگاه از حلقوم من. وضع، مصداق "عجب وضع کسشری" بود.
دانشگاه جایی ست که در آن با تعدادی استاد سر و
کار دارید. لُبّ مطلب همین اه؛ اساتید. اون جا هم مثل هنرستان، اساتید با هم خوب نبودن
و بعضاً همدیگر رو استاد نمیدونستند و جنگی دائمی برقرار بود. استادی میاومد دم
در کلاس یه چیزی میگفت و وقتی میرفت این یکی استاد پشت سرش دهنکجی میکرد و شیشکی
میبست یا یکی میاومد کارت نمایشگاهش رو با احترام تقدیم استاد پیشکسوت میکرد و
همین که میرفت استاد پیشکسوت کارت رو نگاهنکرده مینداخت تو کشوی میز و رو به ما
دانشجویان پوزخند میزد.
تو هنرستان حتی سر این که آبی و قرمز اصلی وَ
بنفش ِ درست کدوم اه بین دبیران اختلاف نظر جدی وجود داشت. گروه ما قرمز اصلیش
قرمز گواش مارک پنتل بود ولی آبی اصلی رو با آبی پنتِل و مقداری سفید درست میکردیم
و بنفش رو هم با بنفش ِ وینزور نیوتون وَ اضافه کردن سفید. گروه دیگه که سر کلاسای عربی و ریاضی
و ادبیات فارسی و انگلیسی و تاریخ و جغرافی با هم یکی میشدیم، در رنگشناسی تحت لوای خانومی موسوم
به کلانتر قرار داشت که آبی پنتل رو آبی اصلی میدونست، و به بچهها یاد داده بود بنفش
رو با مخلوط کردن آبی و قرمز پنتل درست کنند که نتیجهش میشد رنگ لجنمانندی که
به قهوهای میزد و تقریباً جزو دستهی رنگهای مجهول قرار میگرفت. سر ژوژمان
مشترک مبانی و طراحی هم دعوا بود. یکی از دبیرا میگفت این کار خوب نیست و آناتومی
رو درست رعایت نکرده و باید بذاریدش کنار ولی همین که میرفت اون ور دبیر گروه
خودی میخواست که بچهها کاره رو بزنن به بورد.
در هر دو جا، گروهها هر کدوم فقط استاد خودشون
رو استاد میدونستن، یا اگر از رستهی همیشه-متنفران بودن همه رو قبول داشتن غیر
از استاد خودشون. نوچهپروری هم که قربونش برم شدیداً در جریان بود.
نمیدونم چرا اینا رو دارم میگم! حرفام اصلاً
اینا نیست. کلاً شروع کردهم تا از "بر کنار بودن" حرف بزنم، از
"بیرون بودن" وَ این که به نظر من آدم چطور باشه بهتر اه.
من این اوضاع رو خیلی جاهای دیگه دیدهم و حس
کردهم و ذهنام سوییچ کرده به زور و قدرتطلبی اساتید... تقریباً در هر سوراخی که آدمیزادگانی بهش دست یافتهن منجمله دنیای
مجازی اوضاع مشابهی میبینی.
اصلاً این دانشگاه و اساتید چرا به وجود اومدهن؟ چرا این قدر روش تأکید هست؟ به نظرم این مکانها و حالت کولونیمانندشون برای این هستند که آدما احساس تعلق کنند. خودشون رو از جمع بدونن. آدمایی مثل خودشون رو پیدا کنن و به تودهای بچسبند تا بزرگترش کنن تا در نهایت قهرمان بشن. آدمیان در این مکانها باید رهبری کس یا کسانی رو بپذیرن وَ قبول کنند که باید تحت فرمول خاصی آموزش ببینند تا بدل به چیز خاصی بشن. قصد بالادستیها ساختن یه جور کامیونیتی و ارگانیزیشن ِ در حال بالندگی ست تا هدف و نتیجهی خاصی ازش به دست بیاد. لابد نیت خیلیهاش هم خیر اه ولی من خیری توش ندیدهم و نمیبینم.
اصلاً این دانشگاه و اساتید چرا به وجود اومدهن؟ چرا این قدر روش تأکید هست؟ به نظرم این مکانها و حالت کولونیمانندشون برای این هستند که آدما احساس تعلق کنند. خودشون رو از جمع بدونن. آدمایی مثل خودشون رو پیدا کنن و به تودهای بچسبند تا بزرگترش کنن تا در نهایت قهرمان بشن. آدمیان در این مکانها باید رهبری کس یا کسانی رو بپذیرن وَ قبول کنند که باید تحت فرمول خاصی آموزش ببینند تا بدل به چیز خاصی بشن. قصد بالادستیها ساختن یه جور کامیونیتی و ارگانیزیشن ِ در حال بالندگی ست تا هدف و نتیجهی خاصی ازش به دست بیاد. لابد نیت خیلیهاش هم خیر اه ولی من خیری توش ندیدهم و نمیبینم.
باید فریاد بلندی داشت و اعتراض رو تو کلهی طرف دعوا کوبید. باید جنس ناجور بود ولی همه جا هم سرک کشید.
اساتید همیشه رفتارم رو زننده برداشت کردهن ولی به حول و قوهی الهی همیشه دست خدا پشتام بوده و مشکلی از بابت افتادن از واحد درسی یا واسه نمرهی قبولی دنبال سر این پوفیوزا دوییدن، برام پیش نیومده.
اساتید ابتدا به ساکن خیلی عیان میانمایگیشون رو ابراز میکنن و بهت شاکی میشن و این جور اوقات میدونید کی زورشون رو تأیید میکنه و چار تا ایراد هم اون اضافه میکنه و با استاد استاد کردن باعث میشه بالا بیاری؟ بلی، دانشجویان و همکلاسیها. همونا که استقرار مسند قدرت رو مثل یک اصل پذیرفتهن و تخطی تو رو بر نمیتابند چون میتونه به موقعیت نیمبند اونها هم آسیب بزنه.
اساتید همیشه رفتارم رو زننده برداشت کردهن ولی به حول و قوهی الهی همیشه دست خدا پشتام بوده و مشکلی از بابت افتادن از واحد درسی یا واسه نمرهی قبولی دنبال سر این پوفیوزا دوییدن، برام پیش نیومده.
اساتید ابتدا به ساکن خیلی عیان میانمایگیشون رو ابراز میکنن و بهت شاکی میشن و این جور اوقات میدونید کی زورشون رو تأیید میکنه و چار تا ایراد هم اون اضافه میکنه و با استاد استاد کردن باعث میشه بالا بیاری؟ بلی، دانشجویان و همکلاسیها. همونا که استقرار مسند قدرت رو مثل یک اصل پذیرفتهن و تخطی تو رو بر نمیتابند چون میتونه به موقعیت نیمبند اونها هم آسیب بزنه.
اساتید چند راه پیش رو دارند تا همچین
آدمی رو ادب کنند. اولیش نمره ست. بهت نمره نمیدن چون میدونن اومدی دانشگاه تا
یه روزی ازش خارج بشی وَ اگر نمره نگیری لنگ میمونی. پس بهت نمره نمیدن تا کمتر
تقلا کنی یا از مریدان حضرت بگردی. راه دیگری که این حرومزادهها خوب بلد اند این
اه که ایگنورت کنن، نادیده بگیرنت تا احساس تحقیر کنی. از کار خوبی که رو دیوار زدی
رد بشن و پای کار زشت و کثافت بغلی وایسن به به و چه چه کنن. (اینا رو باید اون
دنیا پای پل صراط گیر بندازی و مجبورشون کنی یه هندونه رو درسته قورت بدن).
دنبال تجربه بودم و دوست داشتم روی هر چیزی میبینم
کار کنم، تکنیکهای جدید پیدا کنم و به جای جدید برسم ولی این رو به اسم پراکندگی
تقبیح میکردن و هنوز هم اگر بهشون رو بدی میکنند؛ تنوع زیادی در این آثار میبینیم
وَ این خوب نیست. هر کاری باید امضای تو رو داشته باشه و امضات هم فقط باید یه چیز باشه.
این شده بود که خیلی از
دانشجوها و نوچههای بالقوه راهش رو یاد گرفته بودن. کارهای تکراری و یکدستِ عین ِ هم تحویل میدادن
و نمرهی خوب میگرفتن چون مؤلفه داشتند... "به همیشه یک جور شناخته شدن فکر
کن. این برای خوب بودن و قهرمان شدن لازم است. استاد به تو آفرین خواهد گفت".
این جا
لابهلای همین تارنماهای فکستنی هم یه عده مثل پیر خرابات مکتب باز کردهن، تبلیغ میکنن
تا بهشون بگروی، متعلقات دنیای طبیعی رو صفر و یکی کردهن و تا همرنگ نشی رات نمیدن. منتظر اند
از تنهایی خسته شی یا از پوسیدن بهراسی و با پای خودت بری طرفشون.
به نظرم اونایی که بر شمردم همه راههای خوبی
برای ادب شدن اند و اگر بخوای ادب شی خوب ادب میشی ولی نباید ادب شد، باید سر باز
زد.
یکی از رفرنسهای همیشگی من نامهای ست که پل
سزان به کامی پیسارو نوشته، در سالهایی که دو دوست از هم دور بودن و در سنین
میانسالی.
سزان پس از سلام و احوالپرسی، اوایل نامه چیزی مینویسه
با این مضمون که: کامی جان این روزها نقاش خوب زیاد میبینی. آری همه جا هستند و
کارشان هم خوب است، مهارت دارند و بلیغ اند... ولی من این رو نمیخوام چون در من شوری
ایجاد نمیکنن. من دنبال خوب نیستم. دنبال ذوق میگردم و جالب است بدانی که خیلی کم
پیدا میکنم.
بعد از خوندن اون نامه فهمیدم که بالاخره اون
کلمهی گمشدهم رو، اونی رو که نمیذاره کامل از چیزهای قشنگ و ظاهراً درست خوشام بیاد و همیشه
جلوی شیفتگی سرراست و تحسینام رو میگیره پیدا کردهم. ذوق در کنار کیفیت دو پیامبر من
شدن. زیاد به این فکر کردهم که چطور خوب بودن مهم نیست و ذوق اه که مهم اه و این
اصلاً چه معنی میده؟ کسی به ذوق نامرئی تو کاری نداره، براش تره خرد نمیکنه،
شاید اصلاً ذوق تو دیده نشه یا به تصویر و کلام در نیاد. فقط اگر خوب باشی و ثابت
کنی که خوب ای تو رو موفق میدونن، بهت توجه میکنن، نمره میدن، پول و کار و خریدار گیرت میآد...
باید در مسابقات متعدد خودت رو به داورها ثابت کنی. چطور بدون اینا باشی و راضی باشی؟
و جواب گنگ و مبهمش برام، دوام آوردن در بر کنار
بودن بود. این که خوب ِ دیگران بودن رو از خودت دور کنی و به جمعیت و کامیونیتی
اهمیت ندی و به جوایز و تشویق اعتنا نکنی. چیزهایی که میخوان تو رو خوب کنن و بعد مثل جاروبرقی
بکشن طرف خودشون، دور کنی. به خودم میگفتم اگر نمرهی کم یا متوسطی میگیری بدون
که کاری انجام دادی و خوشحال باش ولی اگر بهت بیست دادن و هورا کشیدن اون موقع
شاکی شو برو بپرس چرا؟ چطور شد که من رو با خودتون یکی کردین؟ و اگر فهمیدی چرا، سعی
کن شباهتها رو حذف کنی و از راه دیگه بری. اگر هوراکش نداری و تأییدت نمیکنن
راضیتر باش تا زمانی که تأییدت میکنن چون این خطر وجود داره که تبدیل به "خوب"
بشی و بری تو دستهی خوبهایی که شوری بر نمیانگیزند. این مهارت رو پیدا کن و تو خودت
تقویت کن چون ذوق باید برای تو کافی باشه. زمانی که داری مثل سزان گوشهای در
تنهایی میمیری باید خودت از خودت راضی باشی وَ نهایت رضایت این اه که بدونی دستِکم
بیش از نیمی از دنیا بالفعل و بالقوه از تو ناراضی بوده یا ابلهانه بابت نشناختن تو خسارت زیادی دیده. (خنده)
اینکه میگن کار خودتو بکن و آروم و بی حاشیه برو جلو و به قضاوت دیگران کاری نداشته باش و حرفایی از این جنس، در واقع یک مکانیسم روانی و دفاعی قدیمی و تقریبا تا حدودی کارا هست برای ادمای مطرود. منتها در میان مدت آدم ممکنه پشیمون بشه و دیگه راه برگشتی وجود نداشته باشه.
ReplyDeleteاینجا حرف از بیحاشیه بودن نیست. اتفاقاً این عملکرد بیشتر از هر رفتاری حاشیه ایجاد میکنه و میتونه آرامش رو سلب کنه. حالا آرامش که کلاً خوب اه و کاش همیشه باشه
Deleteدر مورد طرد هم موافق نیستم. بر کنار بودن ربطی به مطرود بودن نداره. طرد مال زمانی ست که به دلایلی جمعیت شما رو پس بزنه نه این که علاقه داشته شما رو جذب کنه. مطرود شدن وقتی اتفاق میافته که جمعیت یا لیدر این قدرت رو داره تا مطرود کنه و این قدرت رو همیشه خود فرد به جمعیت میده، ولی من دارم از سلب قدرت حرف میزنم و این به آزادی فکر و عقیده و روش و زندگی مربوط میشه و ربطی به مکانیسم روانی و دفاعی نداره
علاقه داشته باشه*
Delete