"در حدود ۱۵۹،۶۳۵ نفر همزمان با شما از دنیا خواهند رفت."
در گردهمایی سه نفرهمون، بعد از بغل کردن
همدیگه و قیلی ویلی رفتن در خاطرات خوش وَ جذب شدن در بافت فضای محبتزدهی
پیرامونمون تو اون خونهی آرامشبخش یوسف آباد وَ البته بعد از ناهار مشغول بحث دربارهی امور دنیا
شدیم. غیر از عملکرد کیروش که سرش به توافق نرسیدیم و اون دو تا میگفتن خوب بوده
باید بمونه و من میگفتم باید با درکونی پرتاش کنن بیرون، در مورد امور مربوط به عراق از هم گسسته، سوریهی خسته، آمریکای جهانخوار،
اسراییل کوندریده و "استقلال کردها؟ آری یا نه" وَ رسوایی تکنولوژی
(کلاً) وَ "چارده تا بچه خیلی زیاد اه حتی اگر از امشب کلنگ رو بزنی... هار
هار قار قار" وَ "بچهپرروهای تیریپهنری که تو وایبر گروپ پشت گروپ میزنن
چی چی میگن؟" کاملاً با هم همنظر بودیم. کلاً آخرش به این نتیجه رسیدیم که غیر از خاورمیانه بقیه باید برن سرش رو... ببخشید منظور این هست که کشکشون رو بسابن. حالا هر چی.
دوباره جمعیت جهان رو هم سرچ کردیم و پس از تعجب مفرط، غمگین
شدیم.
تعجب کردن همیشه از کنترلام خارج بوده. اگر کسی
در هر ساعت روز به طور پنهانی از من عکسی تهیه کنه در ده درصد عکسا در حال هرّه
کرّه کردن یا بغض کردن جلوی تلویزیون و هنگام تماشای اخبار دیده میشم و در نود
درصدشون در حال تعجب کردن. میمیک تعجب رو هم ناخودآگاه غلیظ در میآرم و از چند
کیلومتری میشه فهمید من دوباره تعجب کردهم.
قریب به بیش از هفت میلیارد و چهل و شش میلیون روش شخصی برای خودکشی وجود دارد. دلیلاش این هست که من
هنوز نتونستهم جلوی تعجبام رو بگیرم. به جمعیت مردم جهان و تعداد زیاد آدمهای
روی زمین که فکر میکنم غرق تعجب میشم... به سفتی زمین بر روی مواد مذاب که فکر میکنم، موجوداتی
که هستیم، بافتهای پوست، به هنر که چطور از دست آدمیزاد قسر در رفته و هنوز
ارجمند اه و به چیزهایی که بهشون فکر میکنیم که فکر میکنم... دهنام باز میمونه
و تو فکر فرو میرم. فکر، آری فکر. فکر به قدر سیالیتِ جریاناش ثمربخش و الهامبخش
وَ به قدر پیوستگیاش مخرب است.
به تراکم شدید نفوس در بنگلادش فکر میکنم وقتی
با لباسهای رنگارنگ و نویی که به خاطر جشن به بر کردهند خودشون رو از قطارها بالا
میکشن و روی سقف قطار تجمع میکنن تا برن خونهی فک و فامیلا، چون توی قطار براشون جا
نیست و تازه رو سقف هم دیگه واقعاً جا نیست. مسئله فقط فقر نیست، مسئله فشار اه. بادکنکی که تا مرز نهایی باد شده جز
ترکیدن چه سرنوشت دیگری داره؟ کاش میشد شخصاً برم دم در خونهی تک تک بنگلادشیهای
عزیز پاکستانیهای عزیز هندیهای عزیز و بعضی از هموطنان عزیز، عاجزانه تقاضا کنم
یکی دو بچه بیشتر نیارن یا اصلاً به جای اضافه کردن به جمعیت، کودکان بیسرپرست رو
نگهداری کنن. قبل از تولید مثل به آیندهی اون مثل بیچاره فکر کنند. به زمین که در حال انفجار اه و طبیعتی که داره
از بین میره، به امکاناتی که کم دارند و خطراتی که برای بچهها هست.
اول از همه فکر میکنم ببینم این همه آدم روی زمین در روز
چقدر از آبهای روی کرهی زمین رو مصرف میکنن. چند میلیون تن زباله تولید میکنن؟
کرهی زمین چطور این همه فاضلاب و زباله رو ببلعه و تحمل کنه؟ بعد که شعور انسانی بیشتری
وارد جریان میکنم و از ایدهآل فاصله میگیرم دلسوزیم برای ابناء بشر شروع میشه.
فقرا و بدبختا تو اون یه وجب جایی که روی خشکیها بهشون میرسه چطور زندگی کنن؟
دو دختری که اخیراً در هند بهشون تجاوز شد و بعد از درخت آویزونشون کردن شبانه
برای قضای حاجت بیرون اومده بودن. پس هنوز تمام خانههای روی کرهی زمین توالت
نداره. بله... نداره، خبر نداشتی خانوم جان؟
"جمعیت
جهان به کلّ تعداد افراد بشر بر روی زمین در مقطعی از زمان گویند. در سال ۲۰۱۱ حدود ۱۳۴ میلیون نفر به دنیا آمده و ۵۰ میلیون
نفر در گذشتند. پیشبینی میشود در سالهای آینده میزان تولد در همین رقم ثابت
بماند اما میزان مرگ و میر افزایش یافته و تا سال ۲۰۴۰ به ۸۰ میلیون نفر در سال برسد."
متوجه هستید؟ ما ناگزیر ایم مرگ میلیونی رو پیشبینی کنیم. لابد علم
آمار و ریاضی این کار رو انجام میدن با همکاری علم پزشکی وَ با تشکر از گورکنهای
عزیز. فقط حساب کنید چه مقدار اشک در سال ریخته میشه و چند نفر با از دست دادن
عزیزانشون سوگوار میشن و احساس یأس میکنند. خب اگر جمعیت نبود این مصیبتا م نبود دیگه.
بچه که بودم برنامهای دیدم در مورد پایان عمر
زمین. اسم زمین رو والله به درستی گذاشتهن سیارهی رنج. اون سالها (حدود سال ۴۲ اونورا) فک کنم هنوز
بحث تبدیل خورشید به غولی قرمزرنگ، بلعیده شدن زمین و باقی سیارات منظومهی شمسی،
در نهایت انفجار خورشید و تبدیل شدناش به کوتولهی سفید فراتر از حدس و
گمان نبود برای همین سایر حدس و گمانها هم مطرح بود و سرش بحث میکردن. تو اون برنامه یه سؤالی رو از
دانشمندان میپرسیدن؛ دوست دارید پایان دنیا و انقراض بشریت در
یک عصر یخبندان دیگر وقوع پیدا کنه یا همه چی در اثر یک انفجار بزرگ از هم بپاشه؟ یکیشون گفت من دومی رو انتخاب
میکنم چون نمیخوام یخ بزنم میخوام گرم باشم. انفجار رو دوست دارم چون گرما تولید میکنه و هیجان بیشتری
داره. بله، میبینید مغز آدمیزاد چنان شگرف اه که همیشه فکر هیجاناش هست.
این که میلیونها سال بعد با نابود شدن و بلعیده
شدن کرهی زمین این غائله ختم میشه برام کافی نیست. چقدر باید صبر کرد؟ من دوست
دارم تا زنده ام اون روز رو به چشم ببینم ولی اگر هم قرار باشه آرزوم برآورده بشه
پیش از گسست زمین در دهان خورشید ما از گرمای شدید منقرض شدیم. ولی اون روز روز باشکوهی خواهد بود که اون وسطا زمین هم بالاخره به نوعی انتقاماش رو از ما تولیدکنندگان زباله، ما آدمهای پرروی قدرنشناس
میگیره. روزی که دوباره مواد بیزبان در دنیا تنها میشن. حیات از این شکل پر
طمطراق بیرون میآد و فقط آهن و گوگرد و طلا باقی میمونه. ارزشگذاری پایان میگیره،
مصرف به اتمام میرسه، زبان و فرهنگ و این دردسرها دیگه وجود ندارن. همه چیز میدرخشه
و فقط صدای فیش و فوش کردن ذرات در زمان و مکان صفرشده به "گوش" میرسه،
اون هم نه گوش آدمیزاد و جانوران پس اون هم هچ. جالب است بدونید زمان و مکان ما که
صفر شد، همچنان جهان وجود خواهد داشت. منظومهی شمسی در افق ستارهای دوردست چشمکی
میزنه و محو میشه ولی بیشمار جرم آسمانی هنوز پابرجا هستند. شاید جایی دور تکسلولیها
که طی این همه سال چیزهای عجیبی دیدهن و از سر گذروندهن موجودات جدیدی بسازن ولی
این بار توروخدا یه جور دیگه پیش برن. مثلاً تقسیم سلولی برعکس بشه... هی کم شه
نمیشه؟ حیات نقطهای چه بدی داشت؟ این تکامل دیگه چه بلایی بود؟ کاش درس بگیرن. به امید آن روز.
No comments:
Post a Comment