و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام
و هر چه در آن است فناپذیر و مسخره است
و هر چه در آن است فناپذیر و مسخره است
و تنها یک ذات است که شکوهمند و ماندنی ست
چند وقت پیش فیلم اینتراستلار رو دیدم و از اون
موقع مچاله م. البته چند وقت بعدش هم فیلم پیانیست رو دوباره دیدم و باز مچاله
شدم. نمیدونم چرا پیش خودم شرمنده م که هر بار فیلم میبینم یه پست ازش در میکنم،
ولی فیلم و سینما هم حکم پناه رو برام داره هم مأمن قصه ست هم از هر چیز دیگه
واقعیتر.
چند وقت (سومین چند وقتِ این پست رو شاهد هستیم)
قبل از این که اینتراستلارو ببینم داشتیم با نوشین و استادمون کیوان از خانه
هنرمندان پیاده بر میگشتیم. شب بود و حالمون خوب بود و هوا گرم بود. یه بادِ
آخرای بهارمانند از زیر آستین آدم میرفت تو و از جاگردنی در میاومد. بعد از مدتها
بود که داشتیم با هم حرف میزدیم. این سالها نشده بود استاد رو ملاقات
کنیم. این جور موقعا اگر نیرو و انرژی متقابلی در بین باشه آدم خودش رو مثل بدن
نیمهسوختهای حس میکنه که داره از زیر خاکسترا در میآد و با امثال خودش محشور
میشه و انواع پمادهای شفابخش از چپ و راست به سمت آدم پرتاب میشن. همیشه سر
کلاسا ازمون میپرسید چی دارید که تعریف کنید؟ پس مثل همیشه از چیزایی که شنیدیم و
دیدیم و دوست داشتیم حرف به میون اومد. وسطای راه ماجرایی رو تعریف کرد. گفت یه
روز که از خواب پا شدم دیدم یکی از دوستام یه قطعه آهنگ از هانس زیمر برام
فرستاده. گوش دادم و خیلی روم تأثیر گذاشت. چند بار گوش دادم و با حال و هوایی که
بهم داد چند خطی نوشتم. بعد که نوشته رو برای دوستام فرستادم جواب داد که چه خوب
جریان فیلم رو توی این چند خط منعکس کردی. نگو اون قطعه، موسیقی اینتراستلار بوده
و دوست فرستنده گمان کرده استادمون فیلم رو دیده و حالا به این شکل درش آورده.
خلاصه استاد فاش میکنه که فیلم رو ندیدهم و شباهتها اتفاقی اند و این همه احتمالاً به
دلیل انتقال درستی ست که هانس زیمر با موسیقیش از مفهوم و شکل و درونمایهی فیلم
به دست داده (مثلاً).
حین راه
رفتن اون چند خط رو از روی دفترچه برامون خوند. نوشین چون فیلم رو دیده بود هی بال
بال میزد که وای چقدر شبیه، وای خدا خود خودش ئه. من هم ندید ذوق کرده بودم. واژههای
قشنگی توی اون شعرمانند بود. راجع به رفت وَ بعد برگشت بود. راجع به دوری و امید و
این که ما بالاخره باز هم رو پیدا میکنیم. یه خطش رو خوب یادم مونده: "دیدار
دوبارهی ما / بر این خاک بیحاصل" این رو که شنیدم اون قدر تکان خوردم که در درونام شروع به جلوه دادن به حالتی کردم که میشه بهش گفت گریستن.
وقتی فیلم رو میدیدم من هم شوکه بودم. موسیقیش
چیز عجیبی شده و انگار درست از لحظهی مرگ آغاز میشه. مثل یک کِش کلفت میمونه. تو
رو میبره پایین و بعد یقهت رو میگیره با قدرت میکشونه بالا ولی تو پرتاب نمیشی،
به جاش هی کش میآی چون محکم به مبدأ چسبیدی. باز بر میگرده و جمعات میکنه. یه
نوری رو اون دور دورا نشونات میده. وقتی درست وسط دایره وایسادی همه چیز رو دور و برت میترکونه و دوباره جمع میکنه... جوری که از خودت میپرسی خدایا چند
بار این مسیرو رفتهم؟ آهنگساز خودش هم قشنگ گیر کرده بین چند تا نت. داره صدا میزنه
و گاهی صداش فریاد میشه. داره هوای سنگین اطراف رو انگولک میکنه تا راهی پیدا
کنه. +
حالا نمیخوام اغراق کنم ولی واقعاً این جور
فیلما و ایدهها فیلم نیستند، به قصد زیر و رو کردن ساخته میشن. دم سازندههاشون
گرم، هنوز پس امیدی هست. هر جور فیلم این مدلیِ فضایی و بین ستارهای و فرورفته در چالههای
زمانی که خودبهخود خدا ست، حتی اگر کارگردان وایسه جلوت مثل روزنامه از رو فیلمنامه
بخونه... ولی من رو خوشحال هم میکنه. بیمحلی به فناپذیری زمین رو در اعماق وجودم یه جور فضیلت میدونم، فکر کردن بهش درگیرم میکنه و
بهم آرامش میده.
از اوایل فیلم غرق اشک شدم و تا آخر بند نیومد. تازگیا فیلم دیدن باعث میشه آب بدنام کم بشه و با آستین خیس از جلو تلویزیون بلند شم. خانواده برعکس، منتظر بود فیلم زودتر تموم بشه و تا میرفت رو تبلیغ کنترل رو از زیر دستام میکشیدن و هفتصد تا شبکهی بهدردنخور رو چک میکردن. بابا یه بار ما دیویدی یه فیلمی رو نخریدیما... اگه گذاشتین ببینیم. برا من هم از طرفی وحشتناک بود و از طرفی رویایی. میدیدم که تو میتونی مدت کوتاهی غایب باشی ولی دیگران یه عمر چشم به راهت باشن. در عرض مدت کوتاهی (دومین مدت کوتاهی که در این پست شاهد هستیم) میشه تمام زندگیت و خوشیا و ناخوشیا از جلوی چشمات بگذرن. در اینجا متیو مککانههی به درستی نشون میده که؛ غیر گریه مگه کاری میشه کرد؟ میشینه به گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن. فیلمه آتیش زد به قلبام. جداً له شدم و احساس کردم خیلی چیزا رو فهمیده بودم و حالا دلایلاش رو دارم میفهمم. بدون دلیل هم قبول کرده بودم ولی حالا یه شکل دیگه شده بودن. فهمیدم اون کسی که گاهی خیلی واضح و روشن تو مغزم میگه برو یا نرو، این کارو بکن یا نکن، در بالکن رو باز نکن پشه میآد، در چاه حموم رو بر ندار سوسک میآد... خودم بودهم که از آیندهی دور پر زدهم اومدهم نشستهم رو شاخه دارم خود امروزم رو نگاه میکنم. فهمیدم اینا تصادف نیست یا فقط خیال نیست. احساس کردم یه وقتایی من و ما ناتوان از به کار بستن اون چیزی که فهمیدیم یا میدونیم خودمون رو به در و دیوار میزنیم. دنبال انکار میگردیم، و کنار همهی این تقلاها پیری انگار جز گرد زمان نیست. جایی بدن ما معلق تو فضا افتاده و داره مای امروز رو با سرعت به طرف خودش میکشونه. فقط یه چیز نگهت میداره و اگر عاشق نباشی کارت ساخته ست... تا ابد سرگردون میمونی. نه نابود میشی نه میمیری، فقط میپوسی و پوسیده باقی میمونی تا عبرت سایرین بشی. صلوات.
از اوایل فیلم غرق اشک شدم و تا آخر بند نیومد. تازگیا فیلم دیدن باعث میشه آب بدنام کم بشه و با آستین خیس از جلو تلویزیون بلند شم. خانواده برعکس، منتظر بود فیلم زودتر تموم بشه و تا میرفت رو تبلیغ کنترل رو از زیر دستام میکشیدن و هفتصد تا شبکهی بهدردنخور رو چک میکردن. بابا یه بار ما دیویدی یه فیلمی رو نخریدیما... اگه گذاشتین ببینیم. برا من هم از طرفی وحشتناک بود و از طرفی رویایی. میدیدم که تو میتونی مدت کوتاهی غایب باشی ولی دیگران یه عمر چشم به راهت باشن. در عرض مدت کوتاهی (دومین مدت کوتاهی که در این پست شاهد هستیم) میشه تمام زندگیت و خوشیا و ناخوشیا از جلوی چشمات بگذرن. در اینجا متیو مککانههی به درستی نشون میده که؛ غیر گریه مگه کاری میشه کرد؟ میشینه به گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن. فیلمه آتیش زد به قلبام. جداً له شدم و احساس کردم خیلی چیزا رو فهمیده بودم و حالا دلایلاش رو دارم میفهمم. بدون دلیل هم قبول کرده بودم ولی حالا یه شکل دیگه شده بودن. فهمیدم اون کسی که گاهی خیلی واضح و روشن تو مغزم میگه برو یا نرو، این کارو بکن یا نکن، در بالکن رو باز نکن پشه میآد، در چاه حموم رو بر ندار سوسک میآد... خودم بودهم که از آیندهی دور پر زدهم اومدهم نشستهم رو شاخه دارم خود امروزم رو نگاه میکنم. فهمیدم اینا تصادف نیست یا فقط خیال نیست. احساس کردم یه وقتایی من و ما ناتوان از به کار بستن اون چیزی که فهمیدیم یا میدونیم خودمون رو به در و دیوار میزنیم. دنبال انکار میگردیم، و کنار همهی این تقلاها پیری انگار جز گرد زمان نیست. جایی بدن ما معلق تو فضا افتاده و داره مای امروز رو با سرعت به طرف خودش میکشونه. فقط یه چیز نگهت میداره و اگر عاشق نباشی کارت ساخته ست... تا ابد سرگردون میمونی. نه نابود میشی نه میمیری، فقط میپوسی و پوسیده باقی میمونی تا عبرت سایرین بشی. صلوات.
No comments:
Post a Comment