شخصی، بینالمللی، اعلام موضع
احساس میکنم کارم با دنیا تمام شده از این جهت که دیگر چیز پنهانی باقی نمانده و همه چیز را در کسری از ثانیه فهم میکنم و بعد از آن دیگر تا سالیان سال فقط بیحوصلهگی باقی میماند (شاید هم این خاصیت چهل سال زندگی کردن در این جهان است، ولی اگر این طور است چرا این همه چهل ساله و پنجاه ساله و بالاتر داریم که نهتنها زود نمیفهمند بلکه هرگز هم نخواهند فهمید؟) هیچ حرفی خبری جنجالی اعتراضی جَنگی مرگی درخواستی فحشی فوت و فنی هنری نیست که سریع نفهمم از کجا آب خورده و چطور پیش میرود. خستهکننده است. دیگر دری نیست که بازش کنم و ندانم پشت در چیست. وقایع پر شور و مباحث پر بازدید مثل دستمال کهنهای شدهاند که حتی دلم نمیخواهد دماغم را با آن بگیرم. همه چیز روشن است و چون این جوری شدهام دارم از کسانی که اینطور به نظرم میرسد که هنوز خودشان را به آن راه میزنند تعجب میکنم. صبح تا شب دهانم از تعجب باز است. نمیفهمم مثلاً چطور ممکن است یکی که ساکن بیرجند یا بجنورد یا اصفهان یا املش گیلان است در این زمانهی همهچیز-شدیداً-گلدرشت، در وبلاگش مابین رومزهنویسیها برای این که نشان بدهد بیخبر یا شاید سنگدل نیست اسمی از اوکراین بیاورد و دلسوزی بیمایهای نثار چیز موهومی به نام «مردم اوکراین» کند تا یک چیزی گفته باشد. یعنی مردم مردم کردن برای مردم ایران کم بود، حالا ما مردم دیگر نقاط را هم کار داریم و با مردم مردم گفتن نمکگیرشان میکنیم.
یعنی اوضاع اوکراین نباید برای ما تماشایی و خندهدار باشد؟ نباید به خبرنگاران اعزامی به اوکراین و آنانی که خودخواسته میروند تا ببینند چه خبر است، بخندیم؟ آخر این چه کاری ست؟ چرا باید جنگ نیمبندی که ماحصل حماقت یک دلقک اروپایی صهیونیست است که تازه صد و چند روز از آغازش گذشته و این قدر الکی بزرگش کردهاند، برای ما ایرانیان محل حرف و بحث و خبر باشد؟ از خودم میپرسم یعنی خجالت نمیکشند؟ مگر اظهر من الشمس نیست که چه خبر است؟ مگر معلوم نیست سگ زرد برادر شغال است؟ مگر آغازکننده، ادامهدهنده و آتشبیار معرکه مشخص نیست؟ مگر این ازگلیسم و اسکلیسم شدید اروپا و آمریکا و متحدانشان را آدمها نمیبینند؟ مگر از همین دو سال پیش آمریکا شروع به حذف پیشدرآمدانهی روسها از همه جا نکرده؟ از ورزش، از اَمریکازگاتتلنت، از مذاکرات؟ همین چند فقره حذف جدید چی؟؛ تشکیل نشدن کلاس درس آثار داستایفسکی در ایتالیا و اخراج رهبر ارکستر روسی از فیلارمونیک مونیخ و پس خواستن کمربند مشکی جودوی ولادیمیر پوتین. انگار دعوای پسران نابالغ عقدهای و بچههای کوچهی این وری با آن وری است. از بس مضحک است باورکردنی نیست. یعنی برای درک مسخرگی و ابتذال، این بساط کافی نیست؟ عوام چرا این قدر عامی هستند؟ دیگر چه میخواهند تا بفهمند با بربریت بزککرده و سیاستهای نژادی و آپارتایدی در شدیدترین شکل خودش مواجه اند؟ بله، رسانههای پولمحور و قدرتمدار و آمریکا-اسرائیلپسند خیلی قدر اند و بر همه کس و همه چیز سیطره دارند، ولی آخه چطور کسی خودخواسته و بیاجبار و آزاد میتواند "باور" خود را در اختیار اینها بگذارد؟ من که قطعاً دانای کل نیستم و فقط مشاهده میکنم فهمیدهام چه خبر است... پس نتیجه میگیرم عوام و خواصِ عامی همه از دم خنگ و گاگول اند (یا جوری از جایی منتفع میشوند) وگرنه چطور ممکن است در این جهان کاریکاتوری که برایمان ساختهاند، که ابرقدرتها و رسانهدارها و پولدارها فقط فکر جابهجایی ثروتهایشان هستند، در این مضحکه، در این وضعیت تابلو، هنوز کسانی باشند که فکر کنند موضع اخلاقی و انسانی یعنی تریبون دادن به دلقک اوکراینی و دل سوزاندن برای اوکراین و منزجر بودن از روسیه و روسها؟
آدم از خنده تب میکند. جشنوارههای سینمایی و موسیقیایی با پیام! زلنسکی آغاز میشوند، انگار روسیه دجال است و زلنسکی مسیح موعود و واجب است از تمام جهانیان حتی آنانی که برای مسخرهبازی یا قر و بشکن دور هم جمع شدهاند، برای این دلقک بیعت بگیرند. اینها که میگفتند ورزش و هنر سیاسی نیست و حق ندارید با صهیونیستها روی تشک کشتی نروید، حالا خیلی صریح در را روی ورزش و ورزشکار و ادبیات و هنر و باله و رقص روسیه بستهاند و این ور هم مربیشان ایستاده؛ آمریکای جهانخوار که هر چه میخورد سیرمانی ندارد و الکیالکی جنگی راه انداخته تا اسلحه بفروشد و سگهای دستآموز جدیدی پیدا کند. یک مشت سلبریتی آمریکایی هم که قبلاً برای خودزنیهای ایران و کرهی جنوبی و سینماگران شرقی گداصفت اسکار و فلان خرج کردهاند حالا چند دقیقه از وقت عزیز و تریبون گرانشان را دادهاند دست یک بیمغز تا ثابت کنند حقوق بشر برایشان اهمیت دارد. آخه آمریکا؟ حقوق؟ بشر؟ اصلاً چی دارم میگویم؟
هشتاد و هشت
با خودم فکر میکردم اگر ما هشتاد و هشت را نمیدیدیم
و جلوی چشمانمان فخر و شرفهای جنبش و حبسکشیدههایی که نامههای دغدغهمندشان از زندان بیرون میآمد، تبدیل به سطل زبالههای دست و
پادار، کاسبان رنج و مدافعان تحریم وطن نشده بودند، باز هم ممکن بود گول این بازی
را بخوریم؟ جوابم به خودم این بود که؛ نود و هفت درصد نه، اگر هشتاد و هشت را نمیدیدیم هم باز عقل سلیمی بود که باور نکردن این بازی را ممکن کند، چون این سیرکِ «اخ و پیف
روسیه» مثل همان «اخ و پیف چین و ترکمانچین» خیلی گلدرشت است. از شدت گلدرشتیاش
همه باد کردهاند. یک جوری شده که از پوست موز گذشته و عوام و خواص عامی انگار دارند
خودشان را با طناب رسانه دار میزنند و خوشحال هم هستند که در راه رسانه جان میدهند، و شدت خاکبرسریشان خیلی آزاردهندهتر از
قبل است. حالا من کار ندارم، آبروی خودشان میرود (اگر اصلاً آبرویی در کار باشد).
یک چیزی گفتن
این یک چیزی گفتن هم تضحکهای ست علیحده. مرد گنده اصغر فرهادی شده ملیجک غربیها، کاملاً امل و بدبخت. پشت سرش هم قطاری از بدبختهای تهیدست، چون وقتی عِرق وطن نداری تهیدست ای. این طور به نظر میآید که بهشان (به اصغر و پیمان و ترانه و بچهها) گفتهاند برقصید تا نکشیمتان ولی اینها دیگر دارند خیلی مایه میگذارند و ولکن رقصیدن نیستند. اگر اصغر در وصیتنامهاش ننوشته باشد که؛ بعد از مرگ، اول ورودی فرش قرمز کن دفنم کنید تا هنرمندان بینالمللی از روی من عبور کنند و به سوی آزادی بروند، اسمم را عوض میکنم.
تکلیف
اخیراً زیاد دیدهام مینویسند که فلان ماجرا تکلیف ما را با جمهوری اسلامی روشن کرد. خندهام میگیرد. خیلی خندهدار است که کسی بگوید تکلیفش با حکومتی که در مملکتش بر سر کار است، مشخص شده مگر این که در کمین نشسته باشد تا اتفاقی بیفتد و تکلیف او را با وطنش مشخص کند و بعد از آن بتواند یک بیجاومکان بیمسئولیت باشد. همچین تکلیفشان روشن میشود انگار حادثههای طبیعی و خطاها و اتفاقات بد و شوم و دردناک فقط در این نقطه و در این جغرافیا روی میدهند که این قدر زود میتوانند باعث روشن شدن تکلیف شهروندان در برابر وطنشان شوند. ما وقتی تکلیفمان با چیزی روشن میشود که تصمیم گرفته باشیم تکلیفمان روشن شود و مترصد فرصت باشیم. ما اول تصمیم به جدایی و دوری و تسویهحساب میگیریم بعد تکلیفمان روشن میشود، برعکسِ این که نیست. اول این را بگویم که ایران و جمهوری اسلامی همپوشانی دارند و دو تا چیز نیستند، یک چیز اند. ایران هم برای من یعنی وطن، پس کسی که میگوید تکلیفش با جمهوری اسلامی روشن شده من این طور میفهمم که تکلیفش با وطن روشن شده و وقتی کسی میگوید تکلیفم با فلان چیز روشن شده به این معنی است که دیگر کاری با فلان چیز ندارم و کنارش گذاشتهام پس این حرف یعنی من وطنم را به خاطر فلان ماجرا کنار گذاشتهام و وقتی چیزی را کنار میگذاری پس هر کاری در ضدیت با آن ممکن است بکنی؛ موافقت قلبی و عینی با تحریم وطن، خوشحالی از کشته شدن سربازان وطن، سر حال آمدن از کوبیده شدن دولت و جامعه... و در عین حال با پررویی حرف زدن از «مردم»... انگار مردم (توده)، بدون وطن، بدون سقفِ بالای سر و زمینِ زیر پا، بدون امنیت و بدون اقتدار و بدون پشتوانه، میتوانند هویتی داشته باشند. وقتی هیچ عامل بازدارندهای در برابر دشمن نداری چطور میخواهی از حق مردم حرف بزنی؟
خلاصه این طوری
صلح مسلح
ReplyDelete(به انگلیسی: armed peace)
حالتی است که در آن دو یا چند کشور در حال نبرد با یکدیگر نیستند، اما با افزایش مداوم نیروها و امکانات نظامی برای جنگ با طرف مقابل آماده میشوند
در اروپا دوره
بین سال ۱۸۷۱ (سال شکست فرانسه از امپراتوری آلمان) تا سال ۱۹۱۴ که جنگ جهانی اول شروع شد نمونه ای از دوران صلح مسلح است.
ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
این پدیده در دنیا پس از جنگ جهانی دوم یا سرعت و شدت بسیار گسترش یافت و درحال گسترش است . در دوره صد ساله اخیر تمام کشورها یا درحال ساخت ؛ انبارو فروش و یا درحال خرید و انبار انواع سلاح های جنگی بوده اند و هستند . هم زمان تمام کشورهای دنیا مشغول گسترش نیروی نظامی و جنگی بوده و هستند.
میزان استفاده ازمنابع طبیعی و انسانی برای ساخت و گسترش ارتش در جهان به اندازه ای است که دیگر کره زمین قابلیت تحمل آن را ندارد.
در سیستم سرمایه داری همه چیز تبدیل به کالا می شود و هدف نهایی از تولید کالا نیز مصرف آن است . نمیتوان تا ابد کالایی را تولید کرد و آن را مصرف نکرد و فقط انبار کرد. سلاح و تجهزات نظامی نیز مستثنی نیستند.
بنابراین باید جنگی باشد تا این کالا ها مصرف شوند. در دوران پس از جنگ جهانی دوم نیز تقریبا همیشه در گوشه ای از دنیا جنگی در جریان بوده است . تخمین زده میشود از سال 1900 تاکنون 187 میلیون انسان در اثر جنگ کشته شده اند. تعداد انساهای معلول شده و اواره و بی خانمان شده باید ده ها برابر کشته شدگان باشد.
لیست زیر تیتر بعضی از جنگ ها پس از جنگ جهانی دوم را نشان میدهد: (از دائرت المعارف بریتانیکا)
جنگ داخلی یونان (1944–45؛ 1946–49)
جنگهای اعراب و اسرائیل (1948–49؛ 1956؛ 1967؛ 1973؛ 1982)
جنگ کره (1950–1953)
جنگ الجزایر (1954–1962)
جنگ ویتنام (1954-1975)
جنگ شش روزه (1967)
جنگ فرسایشی (1969–70)
جنگ یوم کیپور(1973)
جنگ کثیف (1976–83)
(1976–83) جنگ افغانستان
(1980–1988) جنگ ایران و عراق
جنگ جزایر فالکلند (1982)
جنگ خلیج فارس (1990–1991)
درگیری بوسنی (1992-1995)
درگیری کوزوو (1998–1999)
جنگ افغانستان (2001–14)
جنگ عراق (2011–2003)
درگیری لیبی، 2011–اکنون
درگیری سوریه، 2011–اکنون
درگیری یمن، 2014–اکنون
ksepehri@hotmail.com
kamran sepehri
ReplyDeleteاین جنگها فقط درصد بسیار کمی از تولیدات اسلحه را مصرف کردند. با استفاده از تکنولوژی سرعت تولید سلاح و تولید انواع مخرب تر سلاح بسیار افزایش یافته است.
هنوز سلاح های اتمی (هسته ای) وارد بازار مصرف نشده اند . این سلاح ها هم روزی باید و حتما مصرف شوند. از بین بردن سلاح تولید شده بصورت داوطلبانه در فلسفه صلح مسلح جایی ندارد.
بخش دیگر صلح مسلح نیروهای نظامی است . همواره تعداد این نیروها در جهان افزایش داشته و دارد. وظیفه این نیروها در زمان صلح فقط تمرین و امادگی برای انجام وظیفه در زمان جنگ است. در زمان جنگ هم وظیفه و ماموریت نیروهای نظامی کشتن و تخریب است. کشتن انسان و تخریب ساختمانها؛ فرودگاه ها ؛ پل ها ؛ راه ها و ...........
تا چند سال میتوان تعداد زیادی انسان را برای کشتن و تخریب آموزش داد و برای آنها امکان و موقعیت بوجود نیاورد تا توانائیها و استعدادشان در استفاده از اموزش ها را نشان دهند.
همانگونه که اگر شما برای مثال از دست راست خود استفاده نکنید و فقط آن را به سینه بچسبانید پس از مدتی دست راست شما دیگر قابل استفاده نخواهد بود و از بین میرود. هیچ جامعه ای هم نمیتواند به نیروهای نظامی خود بگوید که شما باید فقط نگهبانی بدهید و سلاح ها را تماشا کنید تا بازنشسته شوید.
ساموئل بکت نمایشنامه نویس ایرلندی در مورد وسایلی که در صحنه نمایش وجود دارند می گوید. تمام وسایلی که در صحنه هستند باید در طول نمایش مورد استفاده قرار بگیرند . در غیر اینصورت زیادی هستند . برای مثال اگر تفنگی بر روی دیوار اویزان است حتما باید در طول نمایش حداقل یکبار شلیک شود.
نکته جالب توجه این است که حتی طرفداران صلح و مخالفان جنگ نیز زمانی که در مورد نیروهای نظامی کشور خودشان در جنگ صحبت می کنند همیشه به انها افتخار میکنند و از انها بخاطر ازخود گذشتگی و کشتن و کشته شدن تشکر می کنند.
تمام کسانی که با شروع یک جنگ با تمام قوا به نوشتن و سخنرانی و تجزیه تحلیل جنگ و محکوم کردن یک طرف یا هر دو طرف درگیر در جنگ می پردازند پس از مدتی ساکت می شوند و برای اینکه بتوان به جنگ و صلح مسلح بطور کلی و برای همیشه خاتمه داد هیچ حرفی نمیزنند و هیچ تحلیل و راه حلی ارائه نمی کنند. همه فقط هم و غمشان ادامه یافتن وضع موجود جهان و نظم (بی نظمی) جهانی است.
خانه از پایبست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است
سعدی
تا زمانیکه نظم موجود جهانی بر اساس و بنیان سرمایه داری وجود دارد جنگ اجتناب ناپذیر است . برای از بین بردن جنگ و صلح مسلح باید طرحی نو درانداخت .
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغراندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
حافظ
گاندی می گوید : چشم در برابر چشم زمانی پایان می یابد که همه مردم دنیا کور شده باشند.
گاندی می گوید : در جهان به اندازه رفع نیاز انسانها همه چیز وجود دارد ولی به اندازه طمع انسانها نمیتواند باشد.
آلبرت انیشتن می گوید: مانمیتوانیم با همان طرز فکری که مشکلات را ایجادکرده ایم آنها را حل کنیم.
آلبرت انیشتن می گوید: نمیتوان با توسل به زور صلح را نگه داشت . صلح فقط با درک متقابل محقق می شود .
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
سهراب سپهری
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
حافظ
kamran sepehri
شهر نشینی تیر خلاص جامعه انسانی
ReplyDeleteشهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج
سهراب سپهری
جامعه انسانی برای ادامه حیات به کارهای واقعی نیاز دارد . این کار ها عبارتند از:
- کشاورزی
- دامپروری
- شیلات
- معدن (بجز جواهرات و طلا)
- صنایع ( بجز صنایع نظامی )
- خدمات و سرویس (در حد محدود و در خدمت تولید و توزیع تولیدات بخش های فوق)
در حقیقت تمام کارهای فوق در ارتباط مستقیم با تولید برای رفع احتیاجات حیاتی انسانها می باشند. انسانها بدون کارهایی که در بالا به آنها اشاره شد قادر به ادامه زندگی نیستند.
انسانهای شهر نشین در هیچ یک از کارهای فوق دخالت ندارند و فقظ و فقظ مصرف کننده هستند و سهمشان در تولید آنچه که مصرف می کنند صفر است .
تمام کارهایی که در شهر ها انجام میشود از نوع کارهای کاذب هستند که انجام نشدنشان مفید تر خواهد بود.
پیدایش دولت – ملت ها حاصل شهرنشینی است . دولت و مراکز قدرت دولتی در شهرها ایجاد و گسترش یافتند و در نتیجه شهر نشینان قدرت سیاسی و کنترل و برنامه ریزی اقتصادی و سیاسی را در اختیار گرفتند. درنتیجه تمام اولویت ها در برنامه ریزی ها و سیاستها در خدمت نیازهای انسانهای شهر نشین قرار گرفت .
تامین نیازهای بخش های واقعی جامعه انسانی آنهم در حد تامین مصرف شهرنشینان در درجه چندم قرار گرفت.
همچنین شهر نشینان به دلیل دسترسی به آموزش و تحصیلات و در اختیار داشتن وقت برای آن به انسانهای درجه اول جوامع تبدیل شدند و کسانی که در بخش های واقعی تولید در روستا ها و شهرهای کوچک در اطراف مراکز صنعتی و معدنی زندگی می کردندبه انسانهای درجه دوم تبدیل شدند.
در حال حاضر معیارهای پیشرفت و جامعه پیشرفته همه مربوط است به معیار های بی معنی شهرنشینی مانند ساختمانهای بلند ، اینترنت پر سرعت ، مراکز خرید بزرگ ، رستورانهای مجلل ، بزرگراه ها ، ماشین های لوکس ،کالاهای مصرفی و تمام زرق و برق مختص شهر ها .
انسانهای شهر نشین در طول عمر خود تنهاچیزهایی که تولید میکنند عبارت است از فاضلاب ، زباله ، الودگی هوا و محیط زیست ، همچنین شهر نشینی موجب گسترش جرم و جنایت نیز می شود.
حتی روش زندگی و ساعات کاری انسانهای شهر نشین هیچ ارتباطی با طبیعت و انسانیت و فعالیت انسانی ندارد. تقسیم زمان به هفته و ماه و داشتن دو روز تعطیل و پنج روز کاری و ساعت کاری از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در تمام طول سال ودر تمام فصول و همچنین داشتن روزهای تعطیل به هیچ عنوان ارتباطی با کارهای واقعی تولید (کشاورزی ، دامداری ، شیلات ، معدن ، صنایع و خدمات ضروری ) ندارد . انجام کارهای مربوط به تولید دارای تعطیلی آخر هفته و تعطیلات مناسبتی و ساعات کاری ثابت در طول سال و فصل های مختلف نیست .
حال باید دید که این رابطه نابرابر و ناعادلانه در جامعه انسانی تا کی میتواند ادامه یابد.
آیا تا ابد باید یک بحش از جامعه انسانی تمام بار تولید را به دوش بکشند و یک بخش دیگر فقط و فقط مصرف کننده باشند.
آیا هیچ انسان منطقی و هوشمند میتواند این رابطه را عادلانه و انسانی بداند و به پایداری آن باور داشته باشد.
kamran sepehri
ksepehri@hotmail.com
نگاهی بیندازیم به قوم مایا :
ReplyDeleteاز ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
مایا نام گروهی از اقوام سرخپوست[۱] در جنوب مکزیک و شمال آمریکای مرکزی و نام تمدّنی قدیمی[۲] در همین منطقهاست. مایاها که از مشهورترین قبایل سرخپوست بودند، معمولاً شهرهایشان را در دل جنگلهای بارانی میساختند. حوزهٔ زندگی و فعالیت مایاها حدود جنوبی کشور مکزیک و نیز سرتاسر گواتمالا و السالوادر را شامل میشد.[۳]
قوم مایا پدیدآورندهٔ یکی از تمدنهای بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی در دوران پیشاکلمبی بود، که دستآوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستارهشناسی و ریاضیات داشتهاست.[۴] هماکنون نیز گروههایی از اقوام مایا در مکزیک و گواتمالا بهسر میبرند.[۵] مایاها با بهرهگیری از تمدنهای گذشته خود نظیر اولمک توانستند[۶] در خلال سالهای۲۵۰ تا۹۰۰ پس از میلاد تمدنی عظیم را در آمریکای مرکزی پایهگذاری نمایند.[۷] تاریخ مایاها به سه دورهٔ مهم بخشبندی شدهاست و دورانهای پیشاکلاسیک یا زندگی ابتدایی و دوران کلاسیک یا عصر طلایی و دورهٔ پساکلاسیک یا افول این تمدن را شامل میشود. این قوم به گویشهای متعدد زبان مایایی تکلم میکردند و نوعی خط ابتدایی هیروگلیفی نیز داشتند که آثاری را به آن مینوشتند.[۸] تمدن مایا به دست اقوام مجاور ضعیف شد و سرانجام با هجوم اسپانیاییها از میان رفت. پیش از این اضمحلال، مایاها به یکباره تمدن و شهرهای عظیم را رها کردند و به دامان کوهستانها پناه بردند، که دلیل این رویداد به سبب از میان رفتن آثار مکتوب آن دوره و طرح نظریات گوناگون، هنوز مشخص نیست. پس از آن تمدن مایا رها شد و اقتدار مایاهای کوهستان نیز ابتدا به دست آزتکها و سپس اسپانیاییها از میان رفت. جمعیت مایاهای امروزی که از بازماندگان فرمانروایان دوران باستان آمریکای مرکزی میباشند، حدود هفت میلیون نفر است، که بیشتر در جنوب مکزیک و نواحی کوهستانی گواتمالا و بلیز بهسر میبرند.[۹]
همانگونه که در متن با لا به آن اشاره شده است این قوم به یکباره تمدن و شهرهای عظیم خود را رها کردند و به دامان کوهستانها پناه بردند.
در ده هاي اخير با تغييرات تكنولوژيكي سريع و رشد سرطاني تكنولوژي و سيستم رايانه اي و ديجيتالي , رشد و گسترش شهر نشيني و افكار و ذهنيت شهر نشيني ( ذهنيت كاملا" تخيلي و غير توليدي ) نيز چند ده برابر شده است ִ اين ذهنيت مسلط گرديده است كه تكنولوژي پاسخگوي همه مسائل و مشكلات اجتماعات انساني مي باشد ִ نسل جوان (بخصوص در شهرها) بر اين باور هستند كه اگر سيستم كامپيوتري و اينترنت سريع داشته باشند ديگر به هيچ چيز ديگر نيازي ندارند ִ سيستم اينترنت موجب گرديده كه اين طرز تفكر در گوشه و كنار و دورافتاده ترين جوامع در جهان نيز گسترش يابد ִ در حاليكه در واقعيت اين انسانها هستند كه بايد با كار خود در مزارع , دامداري ها, معادن و درياها و كارخانه ها نياز اصلي انسانها را تامين كنند ִ
تمركز جمعيت در شهرها و جدايي اين جوامع از واقعيت ها و زندگي تولیدی واقعي , مسائل خاص خود از جمله افزايش جرايم و افسردگي و ديگر بيماريهاي رواني را بوجود آورده است ִ
kamran sepehri
بخش متوسط به بالاي شهر نشينان , انسانهايي شده اند از خود راضي كه هيچ خدايي را بنده نيستند و تصور ميكنند كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك بايد در كار باشند تا فقط و فقط نيازهاي آنان را برآورده سازند و ديگر انسانهايي كه درشهر هاي كوچك و روستا ها زندگي ميكنند , انسانهاي دسته دو هستند و همينقدر كه اجازه دارند زنده باشند بايد شاكر باشند ִ براي مثال اگر در وسط زمستان , گوجه فرنگي در مغازه هاي اطراف خانه اشان كم وگران شود ,آنچنان جنجالي به پا ميكنند كه انگار دنيا به آخر رسيده است ִ از نظر سياسي هم هركس كه آنها انتخاب كنند بايد بر سر كار آيد , در غير اين صورت تقلب شده و يا مودبانه تر اينكه رقيب, انسانهاي روستا نشين كه از نظر انان عقب افتاده و نفهم هستند را خريده است ִ
ReplyDeleteاگر منبع و دارایی های کره زمین بطور عادلانه و به نسبت سهم هر کس در تولید (کشاورزی شیلات و معدن و صنایع تولید چیزهای ضروری و غیر لوکس ) بین انسانها در روی زمین تقسیم می شد بطور مسلم تمام انسانهای شهر نشین ( متوسط به بالا) می بایست حداقل دوسوم آن چیزی که در اختیار دارند را به جامعه باز گردانند. این در حالیست که خیلی از آنها هم زمان با اینکه از بی عدالتی موجود فریادشان به آسمان رفته است همچنان توقع دارند که آنچه که دارند کم است و باید بیشتر داشته باشند. برای کسی که متوجه نیست ( یا آگاهانه چشم خود رابسته است) که این پای اوست که بر روی گلوی آن انسانهایی است که دارند خفه میشوند بسیار آسان است از دموکراسی و گفتمان و آزادی و دیگر کلمات دهن پر کن صحبت کند.
انسانهای شهر نشین مردمی هستند از خود بیگانه که بزرگترین دغدغه آنها ترافیک و مدل ماشین و مسافرت در زمان تعطیلات است .
بعلت اینکه این انسانها در وضعیت موجود از مزایای زیادی برخوردارند هیچگاه نمیخواهند تغییری در ان اتفاق بیافتد و فقط و فقط غر میزنند برای اینکه مزایای بیشتری بدست بیاورند.
همزمان با سعدی یک شاعر در یزد بود که اشعارش را برای سعدی فرستاد. سعدی نیز این اشعار را مزخرف خواند. شاعر یزدی در جواب برای سعدی نوشت :
سعدیا در شیراز میخوری نان مفت شعر های نغز میتوان گفت
گر به یزد آیی و شال بافی کنی اردک از کونت بیفتد جفت ، جفت
جامعه شهر نشین در تمام دنیا مانند خوره به جان بشریت بر روی کره زمین افتاده و بزرگترین و اصلی ترین عامل از بین رفتن زندگی انسانی است . برای ادامه زندگی سالم و عادلانه نیاز است که روند گسترش شهرهای بزرگ و متوسط کند و حتی معکوس گردد و این نیاز به انقلابی جهانی دارد که پیش خواهد آمد.
kamran sepehri