Friday, April 26, 2013

عصب

هشدار: خطر انتقال ناخواسته‌ی ناراحتی ِ مفرط.
به هر درد و مرض و بدبختی، یه پسوند عصبی می‌چسبونیم تا راحت‌تر هضم بشه... که آخرش هم نمی‌شه.
دندون‌درد عصبی
دو سه هفته بود درد می‌کرد. می‌دونستم یکی دیگه هم به "عصب" رسید و باید سیصد و پنجاه تومن هم خرج این یکی کنم. وایسادم تا پول کارم‌و بریزن بعد برم. ریختن و دو سه روز هم به بی‌اعتنایی گذروندم. دوباره سرما بهِ‌م پاشیده بود و عطسه می‌کردم. عطسه همانا و دندونام محکم خورد به هم. عربده‌ای کشیده از درد بیهوش شدم و همون روز، هم کشیده و به نزد پزشک خوب و منصف و خوش‌اخلاق‌ام رفتم... این دکتر یکی از شانس‌های معدودی اه که در زندگی آورده‌م. عکس گرفت و بهِ‌م گفت عقل کل، ای اسوه‌ی حافظه این‌و که دو سال پیش عصب‌کشی کردم. برای خرجی که نباید می‌کردم خوشحال شدم. گفت عصبی اه و ملتهب شده و شاید از اثرات عفونت سرماخوردگی قبلی‌ت هم باشه. اضافه کرد دندونات به شکل محسوسی لب‌پَر شده و شبا حتماً دندون‌قروچه می‌کنی یا زیاد رو هم فشار می‌دی. بهِ‌ش گفتم هیچ بعید نیست شبا پایه‌ی صندلی گاز بگیرم یا با دندون ناخن‌گیر بشکنم بس که عصبی ام. دندون‌قروچه مال یه دیقه‌م اه.
یه ماه قرص خوردم و نسبتاً بهتر شد. حالا دوباره بعد از یکی دو ماه دردش شدیدتر شروع شده.

سرماخوردگی عصبی (فلش‌بک در مطب روان‌پزشک... نه، دندان‌پزشک)
داشتم از تمیزکاری بر می‌گشتم خونه‌ی خواهرم. عرق کرده بودم و گرم بودم ولی لباسام کم بود و روسری‌م نازک، چون به خودم گفته بودم بابا همین سر کوچه ست دیگه. پام‌و گذاشتم تو کوچه و یکی از تیزترین و سردترین بادهایی که در عمرم بهِ‌م خورده از چشم‌ها و بینی و سوراخ گوش‌هام رفت تو و تو مغزم پیچید و دور زد. فک کنم تمام غدد لنفاوی بدن‌ام رو شوکه کرد. مثل یه دستکش خیس و پاره رسیدم خونه و خودم‌و انداختم رو بخاری.
حالا از طرفی هم درست یک هفته قبل اون باد استخوان‌سوز، در یک شب سرد زمستون "باز" بدون پالتو و گوش‌گیر روی پل عابر پیاده گیر باد افتاده بودم، و یک "بُخورم‌بُخورم‌مرد" ِ غیور هم رو پله‌برقی ایستگاه خودش رو رسونده بود پشت سرم. صداش‌و که شنیدم بر گشتم دیدم چسبیده کنار من، با بلندترین صدایی که می‌شد از خودم در بیارم غرش کردم چون تو اون شرایطِ خسته‌مونده و هنگامه‌ی پیاده شدن از پله‌برقی فحشی به ذهن‌ام نرسید. هم ترسید و هم به خنده افتاد گفت باشه باشه و دویید. تازه یادم اومد باید فحش می‌دادم، چند قدم دنبال‌اِش روی پل دوییدم و آشغال و کثافت رو حواله‌ش کردم. گلوم از فریاد زدن زخم شد و بعدش هم گیر یه تاکسی افتادم که اگزوزش داخل ماشین بود. اگر ندیده باشید شاید فکر کنید شوخی می‌کنم ولی اگزوز دقیقاً "توی" ماشین بود و غرق در دود شده بودم.
خلاصه تیتراژ و موسیقی متن و کل بدبختی‌های بازیگران اوشین و حانیکو و از سرزمین‌های شمالی پیش درد و محنتی که در سه ماه سیاه زمستون پارسال تجربه کردم هیچ چی نیست... این هم که بهار پُرشکوفه‌مون اه.

مرگ از سرما (قطعاً عصبی)
خونه‌ی خواهرم کف‌اِش سرامیک اه و سیستم گرمایشی‌ش (از سر بی‌مسئولیتی ِ بسازبفروش‌های رذل و ابله) نه تنها شوفاژ و تقسیم گرما نیست بل‌که فقط یه دونه بخاری تو هال اه و اونایی که می‌خوان تو اتاقا‌شون باشن بهتر اه بمیرن. اون جا من تخت نداشتم. همون طور که در ناله‌هام پروندم، تو تمیزکاری ِ خونه‌مون بودم و هر شب با دست و پا و کمر دردو، خسته و کوفته و داغون (به معنی واقعی کلمه) بر گشته بودم اون ور. یه شب برای بار هزارم داغ بودم و حالی‌م نشد. ولو شدم رو فرش و خواب‌ام برد. دو ساعت بعد انگار از خواب مرگ بلند می‌شدم چون سفت و سنگین و یخ‌زده بودم. دندونام قفل شده بود. چشمام باز شده بود ولی احساس انسانی نداشتم. چند دیقه طول کشید تا بتونم تصمیم بگیرم که بلند بشم.
می‌گم از مرگ بر گشتم چون همین که تونستم دست دراز کنم و لباس اضافه تن‌ام کنم بدن‌ام عجیب درد گرفت و قلب‌ام فشرده شد ولی جوری یخ زده بودم که نتونستم بگم آخ. در فیلم آخرین وسوسه‌ی مسیح، ویلم دافو می‌ره تو مقبره‌ی لازاروس که زنده‌ش کنه بعد صدای فریادهای لازاروس می‌آد چون گردش دوباره‌ی خون و از کرختی ِ مرگ در اومدن درد داره. نیم ساعت که کنار بخاری چسبیدم تازه دندونام شروع کرد به تلق تولوق. یه روز کامل لرزیدم. بعداً خواهرم خیلی جدی می‌پرسید رفته بودی اون دنیا کی‌و دیدی؟ خوار عمه‌م‌و دیدم. کی‌و باید می‌دیدم؟

معده‌درد عصبی
آقای دکتر هر چی مُخورُم سر دل‌اُم درد مِره... احتیاج به شکافتن نداره دیگه، چون به زودی شاهین نجفی و محسن نامجو یه آهنگ جدید می‌دن بیرون و توضیحات کامل رو از طریق عرصه‌ی عمومی به عرض زنان بی‌چاره و تحقیرشده‌ی زندگی خصوصی‌شون می‌رسونن... تو هم که هر وقت اومدیم درازت کنیم معده‌درد عصبی داشتی ضعیفه و دل‌دردت هم که واسه فلانت اه و جوشای عصبی هم که کم نزدی و سلولوییدات هم که تخت نکردی هنوز و کوکوی دو شب‌مونده‌ت هم که سوخته ست و موهات هم که ریزش عصبی دارن و بابات هم که پروستات داره و آنجلینا جولی رو نگاه سه تا شیکم زاییده باز خودش‌و جمع کرده و جبر جغرافیایی یعنی همین که من تو محدوده‌ی تو ام و تو هم که داف نیستی و خوب نمی‌دی به ما و... خلاصه از این گه‌خوریای مُدشده... از هر صد مذکر هم‌وطن نود و نُه و نیم درصد از همین قماش اند.

پرش چشم عصبی
بله، گاهی یه روز کامل می‌پّره.

سیاهی رفتن چشم (عصبی)
گاهی یه پشه می‌آد رد می‌شه از جلومون، دست دراز می‌کنیم بکشیم‌اِش می‌بینیم در میدان دید خودمون خونه داره.

رعشه‌ی عصبی
خدا برا هیچ کس نخواد.

اضافه‌وزن عصبی
آزمایش الهی... زمانی که همچون یک پیامبر با خودت عهد می‌کنی هر چی تو یخچال هست باید تموم بشه چون آخرالزمون و عذاب الهی نزدیک اه و هیچ چی هم نیست بهِ‌ش چنگ بزنیم و دندون توش فرو کنیم.

No comments:

Post a Comment