یک جمله بود که در برههای چندساله هزاران بار شنیده میشد:
مرا کیفیت چشم تو کافی ست.
تو مایههای همون "نمیدونم چیچی و چیچی... این طوری شد و اون طوری شد تا این که بالاخره... آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد".
خواهرم ده تا کارتپستال داشت که همکلاسیای دانشگاه بهِش داده بودن و یکی در میون این جمله کیفیته رو نوشته بودن. یکیشون هم دختر بود.
مرا کیفیت چشم تو کافی ست.
تو مایههای همون "نمیدونم چیچی و چیچی... این طوری شد و اون طوری شد تا این که بالاخره... آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد".
خواهرم ده تا کارتپستال داشت که همکلاسیای دانشگاه بهِش داده بودن و یکی در میون این جمله کیفیته رو نوشته بودن. یکیشون هم دختر بود.
کلیشههه شامل این میشد که (نقل به مضمون):
رفته بودم تو پارک قدم بزنم سیگار بکشم که یهو تو رو دیدم و در یک لحظه عاشقاِت شدم. اون یک لحظه ضرب در هزار با قابلیت گسترش سینوسی ِ ده درصد مال تو.
خیر سرتون... این هم شد جملهی عاشقانه؟
دیروز تو بحثام با اون یارو همینو داشتم میگفتم؛ که ذات کلیشه خالی از احساس و تأثیر اه. اون مدل شادی کردن و لذت بردن و خوش گذروندن و حتی عشق و حال کردن که مثل آمپول بهتون ترزیق شده یا جملههایی که مثلاً شاملا به آیدو گفته و میلیونها نفر در میلیونها موقعیت به طرف مقابلشون گفتهن چه طور میتونه احساس شخصی تو رو نسبت به یکی نشون بده؟ دِ خب عقلو خدا داده کار بندازی و موتور احساساِتو با اون روشن کنی نه این که هر کی هر چی گفت و تو هم شنیدی و خوشاِت اومد گولّه کنی پرت کنی طرف یکی دیگه.
تو همه چیز همین اه. غرغرای مردم و ایرادات والدین و فحشای مردم به آخوندا و گلایههاشون از زندگی و روزگار همه عین هم اه. شرح بدبختیشون هم از رو دست هم کپی میکنن. یه بچهی نوجوان زنگ زده بود شبکهی من و تو داشت با حرارت حرف میزد. صدای بچهگونهش رو پخش کردن. نفس نفس میزد و با ناراحتی میگفت این برنامهی عربا رو پخش نکنین. برا خودشون خوب اه، ما نمیخوایم ببینیم. ناراحت بودم که ببین مردم چه فشاری روی ذهن و روان بچههاشون میذارن. چیا یادشون میدن و چه کارایی ازشون میخوان.
ملت مریض، امراض و کجفهمیهاش و حال کردناش و بُتهاش و علایق انحصاریش رو مثل ویروس به نسل بعدی انتقال میده و خوشحال اه که ادراک کج و کولهش ادامه پیدا میکنه و از بین نمیره!
کمترین ضررش این اه که آدم از خودشناسی وا میمونه و بعد از یه مدتی دیگه چیزی از هویت و شخصیتاِش باقی نمونده که بتونه با اون به خودش استناد کنه. درصد بالایی اصلاً گذر از مرز پوسیدگی و وارد حیطهی بیمغزها شدن رو احساس نمیکنن، فقط به راه نیاکان میرن.
رفته بودم تو پارک قدم بزنم سیگار بکشم که یهو تو رو دیدم و در یک لحظه عاشقاِت شدم. اون یک لحظه ضرب در هزار با قابلیت گسترش سینوسی ِ ده درصد مال تو.
خیر سرتون... این هم شد جملهی عاشقانه؟
دیروز تو بحثام با اون یارو همینو داشتم میگفتم؛ که ذات کلیشه خالی از احساس و تأثیر اه. اون مدل شادی کردن و لذت بردن و خوش گذروندن و حتی عشق و حال کردن که مثل آمپول بهتون ترزیق شده یا جملههایی که مثلاً شاملا به آیدو گفته و میلیونها نفر در میلیونها موقعیت به طرف مقابلشون گفتهن چه طور میتونه احساس شخصی تو رو نسبت به یکی نشون بده؟ دِ خب عقلو خدا داده کار بندازی و موتور احساساِتو با اون روشن کنی نه این که هر کی هر چی گفت و تو هم شنیدی و خوشاِت اومد گولّه کنی پرت کنی طرف یکی دیگه.
تو همه چیز همین اه. غرغرای مردم و ایرادات والدین و فحشای مردم به آخوندا و گلایههاشون از زندگی و روزگار همه عین هم اه. شرح بدبختیشون هم از رو دست هم کپی میکنن. یه بچهی نوجوان زنگ زده بود شبکهی من و تو داشت با حرارت حرف میزد. صدای بچهگونهش رو پخش کردن. نفس نفس میزد و با ناراحتی میگفت این برنامهی عربا رو پخش نکنین. برا خودشون خوب اه، ما نمیخوایم ببینیم. ناراحت بودم که ببین مردم چه فشاری روی ذهن و روان بچههاشون میذارن. چیا یادشون میدن و چه کارایی ازشون میخوان.
ملت مریض، امراض و کجفهمیهاش و حال کردناش و بُتهاش و علایق انحصاریش رو مثل ویروس به نسل بعدی انتقال میده و خوشحال اه که ادراک کج و کولهش ادامه پیدا میکنه و از بین نمیره!
کمترین ضررش این اه که آدم از خودشناسی وا میمونه و بعد از یه مدتی دیگه چیزی از هویت و شخصیتاِش باقی نمونده که بتونه با اون به خودش استناد کنه. درصد بالایی اصلاً گذر از مرز پوسیدگی و وارد حیطهی بیمغزها شدن رو احساس نمیکنن، فقط به راه نیاکان میرن.
No comments:
Post a Comment