Friday, May 10, 2013

پنج‌شنبه‌ها با مری

امروز که از خواب بیدار شدم حس کردم یکی از پنج‌شنبه‌های قدیما ست چون از بیرون بوی همون پنج‌شنبه‌ها می‌اومد. من عاشق پنج‌شنبه‌ها بودم. خیلی زود ساعت 11 از مدرسه می‌اومدیم و سر ظهر خونه بودیم. مامان‌ام یه مدتی پنج‌شنبه‌ها قرمه‌سبزی درست می‌کرد و بعد طبق معمول می‌رفت بیرون. من فکر می‌کردم قرمه‌سبزی بدون ماست مثل کفر می‌مونه و اصرار داشتم همیشه ماست کنار قرمه‌سبزی باشه و ماست و خیار کنار مرغ و پلو. از اول هم زورگو بودم. اون زمان فقط ته نشیمن مبل چیده بودیم و این طرفِ هال صاف و خالی بود. می‌شِستیم رو فرش دور یه سفره‌ی بزرگ. اون‌ورتر تلویزیون بود و دیوارهای سفید خالی. بعدش می‌رفتم می‌خوابیدم. درخت عرعر بزرگ حیاط‌مون سر جاش بود و تو باد تکون می‌خورد. تفریح‌ام این بود که دراز شم تو اتاق و ببینم باد کی بوی بارون یا خاک رو می‌آره. یه سری اتفاقات طبیعی هم بود که انگار فقط پنج‌شنبه‌ها می‌افتاد.

No comments:

Post a Comment