Tuesday, May 7, 2013

بی‌تعارف

هفته‌ای دو یا سه روز داداش‌ام پارسا رو می‌آره تا من نگه‌ش دارم. همین که پاش‌و می‌ذاره تو، می‌دوئه می‌آد تو اتاق‌ام. اول اگه عروسکی، ماشینی چیزی خریده باشه نشون‌ام می‌ده یا اگه جایی‌ش زخم یا قرمز شده باشه. هر جریان مهمی رو همون اول تعریف می‌کنه، یا اگه خواب دیده باشه.
اگه تو تخت‌ام باشم می‌پره رو تخت چراغ بالاسرم‌و روشن می‌کنه، با تشر می‌گه مهمون دعوت کردی اون وقت گرفتی خوابیدی؟ به‌ش می‌گم من که تو رو دعوت نکرده‌م که، تو هر وقت خواستی می‌تونی بیای. داد می‌زنه: ولی من مهمون تو ام. می‌گم نه عزیزم، تو خودت صاب‌خونه ای... صدای هوار زدن در می‌آره.
هر چی بیش‌تر تعارف الکی می‌کنم بیش‌تر عصبانی می‌شه آخرش هم می‌گه نخواب دیگه پاشو بیا پیش من. دست‌ام‌و می‌کشه می‌بره.

No comments:

Post a Comment